کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُرد باقی مانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری و سکنه ٔ آن 430 تن است . (فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ] (ع مص ) سرد و خنک کردن یا ببرف آمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرد گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سرد گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ](اِ فعل ) دورشو. دور باش . از راه کنار بکش . (فرهنگ جهانگیری و مجمعالفرس ). از راه دور گرد. (صحاح الفرس ). از راه دورشو. (فرهنگ اسدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). ازراه کناره کن . (یادداشت مؤلف ). طرق . طرقوا. (یادداشت مؤلف ). پرت ! (یادداشت مو...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ](ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). مقابل حر... (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). برودت . ضد حرارت . سردی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد گرما. (منتهی الارب ) : در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده . ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ رِ ] (ع ص ) سحاب برد؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز که سرد باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بردة مؤنث آن است . (منتهی الارب ).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َرَ ] (ع اِ) تگرگ . (مهذب الاسماء). تگرگ و یخچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ژاله و تگرگ . (غیاث اللغات ). صاحب لغت نامه ٔ مقامات حریری برد را ژاله ترجمه کرده است . (از یادداشت مؤلف ). حب الغمام . حب المزن . حب . (یادداشت مؤلف ). واحد آن ب...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از جامه . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). جامه ای بوده است قیمتی و گرانبها. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای که در یمن بافته میشده است یا خاص یمن بوده . قماش که از پشم شتر سازند. (ملخص اللغات حسن خطیب ). قماشی است مخصوص یمن که آنرا برد ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم بردن : ببردند چیزی که بایست بردبنزدیک آن مرد بیدار و گرد. فردوسی .بخواری همی بردشان خواستندبتاراج و کشتن بیاراستند.فردوسی .- جان برد ؛ بردن جان . نجات جان : به جانبرد خود هرکسی گشته شادکس از کشته ٔخود نیاورد یاد. نظا...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرْدَة.(منتهی الارب ). ج ِ بُرْد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).- علم البرد والمسافات ؛ علم بریدها و مسافت ها. برید عبارت از چهار فرسنگ است و این علمی است که بوسیله ٔ آن مقدار فاصله ٔ شهرها بفرسنگ و میل دانسته میشود و اینکه این مسافت در چه مقدار از زمان طی می گردد ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ب َ ] (اِ) سنگ . (برهان ) (آنندراج ). حجر. (برهان ).
-
گورش برد
لغتنامه دهخدا
گورش برد. [رِ ب َ ] (اِخ ) گورِش جِرْد. گورشیر. گورشیرد. جورَشجِرد. نامی است که ابن اسفندیار به خورشیدرستاق ، یکی از دهات کجور مازندران داده است . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 108 و ترجمه ٔ فارسی ص 146).
-
کانی برد
لغتنامه دهخدا
کانی برد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت طال بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در 28هزارگزی شمال باختری سیاه حومه . ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 60 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات ، لبنیات ،ارزن و محصولات جنگلی است و اهالی به ک...
-
پیش برد
لغتنامه دهخدا
پیش برد. [ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) نام مدرسه ای در جانب جنوب مسجد جامع هرات از آثار مولانا جلال الدین محمد قائنی . (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 13 شود).