کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . (صوت ) بود که و باشد که ، در هنگام تمنا اظهار کنند و در عربی عسی و لعل گویند. (آنندراج ). مخفف بود که و باشد که ، باشد. کلمه ٔ تمنا است و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ). کلمه ٔ تمنا که در مقام آرزو استعمال کنند مانند لیت و لعل در تازی ... کلمه...
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . (ع اِ) آتش گیره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) : غله کردی به زیربوک نهان چون نرانند بوک بر سر تو. طیان .|| ترجمه ٔ فرض هم هست . (برهان ) (آنندراج ). واجب و فرض الهی . (ناظم الاطباء)...
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . (ع اِ) در سوریه امروز، مغازه ٔ بزرگ را گویند. (دزی ج 1 ص 129).
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . [ ب َ ] (ع اِ) اول بوک ؛ اول مرتبه یا اول چیزی . یقال : لقیته اول بوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . [ ب َ ] (ع مص ) برجستن خر نر بر ماده . || گرد ساختن گلوله ٔ گلین را در هر دو کف دست . || فروختن متاع یا خریدن آن را. || کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن تا آب برآید. || گائیدن زن را. || مشتبه و شوریده شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
واژههای مشابه
-
بوک و مگر
لغتنامه دهخدا
بوک و مگر. [ ک ُ م َ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بمعنی بوک است و مرادف مگر، بمعنی بود که و باشد که و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ) (آنندراج ) : چنگ در شاخ هر مهی می زن تو چه دانی زبخت بوک و مگر. سنایی .به یاد بوک ومگر چند سال بردارم مرا خدای نداد...
-
جستوجو در متن
-
صایک
لغتنامه دهخدا
صایک . [ ی ِ ] (ع اِ) یقال : لقیته اول صایک و بایک ؛ ای اول شی ٔ. (مهذب الاسماء). رجوع به صوک و بوک شود.
-
بایک
لغتنامه دهخدا
بایک . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) بائک . شتر فربه . (آنندراج ). ناقة بائک . ج ، بوک ، بُیَّک . (از اقرب الموارد).
-
بائک
لغتنامه دهخدا
بائک . [ ءِ ] (ع ص ) فربه . فربی : بعیر بائک ؛ شتری فربه . ج ، بُوَّک ، بُیَّک . (منتهی الارب ). || شتر ماده ٔ خوب جوان . || احمق .
-
بؤوک
لغتنامه دهخدا
بؤوک . [ ب ُ ئو ] (ع مص ) (از «ب وک ») فربه شدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به بوک و بائک و بیک شود.
-
صوک
لغتنامه دهخدا
صوک . [ ص َ ] (ع اِ) اول هر چیزی . || آب مرد. || ما به صوک و بوک ؛ نیست او را جنبشی . || (مص ) چفسیدن کسی را. || بوی خوش گرفتن جامه و اندام و جز آن . یقال : صاک الصوک بالزعفران ؛ ای تلطخ . (منتهی الارب ).
-
بوکه
لغتنامه دهخدا
بوکه . [ ک ِ ] (صوت ) بوک . بود که . (فرهنگ فارسی معین ). باشد که . (آنندراج ). بود که و شاید که . (ناظم الاطباء) : دعای من به تو بر، بوکه مستجاب شوددعا کنم به تو بر، تا بود که سگ گردی . سوزنی .هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم بوکه در راه گروگان شد...
-
عوک
لغتنامه دهخدا
عوک . [ ع َ ] (ع اِ) چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): اول عوک و بَوک ؛ اول شی ٔ و چیز. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || حرکت . گویند: ما به عوک ؛ یعنی در او حرکتی نیست . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از نا...