کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . (اِ) شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند. گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد. و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند. سرد و خشک است در اول ، ورمهای گرم را نافع باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). گیاهی که از آن شیاف سا...
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ ] (ع مص ) فریاد کردن و صیحه زدن . (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || قصد کردن کسی را به چیزی . (از ناظم الاطباء).
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ / بُو ] (اِ) کرو فر و خودنمایی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : گر زیادت میشود زین رو بودنز برای بوش و های و هو بود. مولوی .ما به بوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب . مولوی .ب...
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ / بُو ] (ع اِ) مردم درهم آمیخته . و اوباش جمع آن است و هذا جمع مقلوب . (غیاث ). بسیاری از مردم و یا جماعت مردم درهم آمیخته از هر جنس . ج ِ اوباش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : ابوالحارث ، بوشی بسیار فراهم آ...
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ وِ ] (اِمص ) تقدیر که قدرت داشتن است . (برهان ). تقدیر ازلی . (آنندراج ) (انجمن آرا). تقدیر و سرنوشت و نصیب . (ناظم الاطباء). تقدیر. سرنوشت . (فرهنگ فارسی معین ) : هر آن چیز کو خواست اندر بوش بر آن است چرخ روان را روش . فردوسی (شاهنامه چ ...
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب ُ ] (اِخ ) ژروم اکن معروف به ژروم بوش . نقاش هلندی (و. بوالودوک حدود 1450 / 1460 م . ف . 1516م .). وی موضوعات تخیلی یا سمبولیک را با تخیلی عجیب نمایش داده . از آثار او: «ارابه ٔ یونجه » و «وسوسه ٔ سنت آنتوان » را باید نام برد. (فرهنگ فارسی ...
-
واژههای مشابه
-
بوش دربندی
لغتنامه دهخدا
بوش دربندی . [ ش ِ دَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به بوش شود.
-
بوش کردن
لغتنامه دهخدا
بوش کردن . [ ب َ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعی کردن . کوشیدن . جهد کردن . جد کردن در کار. (یادداشت بخط مؤلف ) : جد؛ بوش کردن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 97). الانکماش ؛ شتافتن و بوش کردن .(تاج المصادر بیهقی نسخه خطی ص 229). الاغبار؛ بوش کردن در طلب چیزی ...
-
هوش و بوش
لغتنامه دهخدا
هوش و بوش . [ هََ / هُو ش ُ ب َ / بُو ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، هیاهو. اشتلم . (یادداشت مؤلف ). سعی و کوشش .- امثال : با اینهمه هوش و بوشت پاشنه نداره کوشت [ کفشت ] .
-
باد و بوش
لغتنامه دهخدا
باد و بوش . [ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کرّ و فرّ و شکوه و جلال : ای بسا باد و بوش تکسینان ترت و مرت از دعای مسکینان . سنایی .رجوع به «باد و بفش » و «بفش » و «بوش » شود.
-
اوش و بوش
لغتنامه دهخدا
اوش و بوش . [ اَ ش ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
حوش و بوش
لغتنامه دهخدا
حوش و بوش . [ ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، از اتباع ) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت : غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. ...
-
جستوجو در متن
-
هستان
لغتنامه دهخدا
هستان . [ هََ ] (اِ) وجود و هستی و بُوِش و فرتاش . (ناظم الاطباء).