کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
به خود پیچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
به به
لغتنامه دهخدا
به به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست ، په په نیست . (یاددا...
-
به به
لغتنامه دهخدا
به به . [ ب َه ْ ب َه ْ ] (صوت ) کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین ). وه وه . بخ بخ . احسنت . بارک اﷲ. زه . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ) : کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست ب...
-
به به
لغتنامه دهخدا
به به . [ ب َه ْ ب َه ْ ] (ع صوت )کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث «به به انک لضخم ». (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ . (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی . (ناظم الاطباء).
-
جگن به به جیک
لغتنامه دهخدا
جگن به به جیک . [ ج َگ َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 31هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 7هزارگزی شمال خاوری ارابه رو محمدصالح . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر سالم است . سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن ...
-
به به کردن
لغتنامه دهخدا
به به کردن . [ ب َه ْ ب َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، تحسین گفتن . آفرین کردن . تعریف فراوان کردن از چیزی .
-
به به یی
لغتنامه دهخدا
به به یی . [ ب َ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) (قیاس شود با بعبع، صوت گوسفند) به به کننده . در تداول کودکان ، گوسفند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
گردن به
لغتنامه دهخدا
گردن به . [ ؟ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کازرون ، واقع در 54000گزی شمال کنارتخته . منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و دارای 96 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، نارنج و سیب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است . ر...
-
تخاران به
لغتنامه دهخدا
تخاران به . [ ت ُ ب ِه ْ ] (اِخ ) یاقوت آرد: تخاران به کوچه ای به مرو بود بر سر ماجان که آنرا به این صورت طخاران به نیز نویسند و هم اکنون آنرا طخاران ساد گویند. (معجم البلدان ). رجوع به تخاری و تخاران شود.
-
دین به
لغتنامه دهخدا
دین به . [ ن ِ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دین بهتر. کیش و آیین برتر. || (اِخ ) دین زردشتی . رجوع به بهدینی و زردشتی شود : چو بشنید از شاه به دین به پذیرفت ازو دین و آیین به . دقیقی .مر این دین به را بیاراستندازین دین گزارش همی خواستند. دقیقی .ن...
-
ده به
لغتنامه دهخدا
ده به . [ دِه ْ ب ِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. واقع در 8هزارگزی خاور قیر. سکنه ٔ آن 1013 تن می باشد. آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
روز به
لغتنامه دهخدا
روز به . [ زِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز خجسته . هنگام خوش ومبارک و میمون . روز بهتر و خوشتر. (ناظم الاطباء).
-
سال به
لغتنامه دهخدا
سال به . [ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) یا سالبه . نامی است از نامهای مردان ایران . مانند روزبه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به حاشیه : سالبةبن ابراهیم شود.
-
شال به
لغتنامه دهخدا
شال به . [ ب َ / ب ِه ] (اِ مرکب ) مخفف شغال به . نوعی از به است که آن را در رامیان و کتول شغال به نیز گویند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 242). توچ . سنگه . به جنگلی . (یادداشت مؤلف ).
-
شغال به
لغتنامه دهخدا
شغال به . [ ش َ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) شال . بِه ِ جنگلی . نام شغال به را در مازندران و رامیان و کتول به این درخت میدهند و در لاهیجان به نام توچ معروف است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به توچ و شال شود.
-
کار به
لغتنامه دهخدا
کار به . [ رِ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارخوب و بپارسی ترجمه ٔ نافله است که به عربی عبادت ناواجب را گویند. (آنندراج ) (انجمن آراء) : چنب سنت و نافله کار به روا ناروا دان حلال و حرام .ابونصر فراهی (از آنندراج ) (انجمن آرا).