کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اقرنفاع
لغتنامه دهخدا
اقرنفاع . [ اِ رِ ] (ع مص ) بیخود گردیدن و بهوش آمدن . (از اقرب الموارد). بیخود گردیدن و سپس بهوش آمدن .
-
واهشی آمده
لغتنامه دهخدا
واهشی آمده . [ هَُ م َ دَ / دِ] (مف مرکب ) بهوش آمده . هوشیارشده . (ناظم الاطباء).
-
واهش
لغتنامه دهخدا
واهش . [ هَُ ] (حرف اضافه + اسم ) بهوش . (ناظم الاطباء).- واهش آمدن ؛ به هوش آمدن از مستی و هشیار شدن . (ناظم الاطباء).
-
ضباطة
لغتنامه دهخدا
ضباطة. [ ض َ طَ ] (ع مص ) نگاه داشتن کسی یا چیزی را بهوش . || ضُبطت الارض ؛ باران باریده شد زمین . (منتهی الارب ).
-
مهرنوش
لغتنامه دهخدا
مهرنوش . [ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از پسران اسفندیارکه به دست فرامرز در جنگ زابل کشته شد : یکی نام بهمن یکی مهرنوش سوم آذرافروز گرد بهوش .فردوسی .
-
افاقه بخشیدن
لغتنامه دهخدا
افاقه بخشیدن . [ اِ ق َ / ق ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آوردن . بهبود دادن . خلاص و آرامش دادن . و رجوع به افاقة شود.
-
خموش شدن
لغتنامه دهخدا
خموش شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . بیصدا شدن : چو مردم سخنگوی باید بهوش وگرنه شدن چون بهائم خموش .سعدی (بوستان ).
-
حیوانان
لغتنامه دهخدا
حیوانان . [ ح َ ی َ ] (اِ) ج ِ حیوان : یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین چون حیوانان خموش .سعدی .
-
افاقه حاصل کردن
لغتنامه دهخدا
افاقه حاصل کردن . [ اِ ق َ / ق ِ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آمدن . بخود آمدن . صحت یافتن . بهبود یافتن .
-
بخود آمدن
لغتنامه دهخدا
بخود آمدن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ م َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آمدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بحال آمدن از حمله های غشی . (ناظم الاطباء).
-
حموز
لغتنامه دهخدا
حموز. [ ح َ ] (ع ص ) ضابط و نگاهدارنده بهوش . (منتهی الارب ): انه لحموز لما حمزه ؛ اَی ضابط لماضمه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
گره گشایی کردن
لغتنامه دهخدا
گره گشایی کردن . [ گ ِ رِه ْ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گره باز کردن . مجازاً مشکلی را آسان کردن : بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد.صائب .
-
صوابرای
لغتنامه دهخدا
صوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.
-
غداء
لغتنامه دهخدا
غداء. [ غ َدْ دا ] (اِخ ) ابن کعب بن بهوش بن عامربن غنمةبن ثعلبةبن تیم اﷲ جد عمروبن عروة الشاعر بود. (تاج العروس ).
-
هوش رفته
لغتنامه دهخدا
هوش رفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بیهوش . ازهوش شده . مقابل بهوش : هوش رفته چو هوش یافته شدسرش از تاب شرم تافته شد.نظامی .چون ز گرمی گرفت مغزش جوش در تن هوش رفته آمد هوش .نظامی .