کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهو
لغتنامه دهخدا
بهو. [ ب َ ] (اِ) صفه و ایوان و کوشک و بالاخانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشک . (جهانگیری ). رواق . (دهار). قصر و ایوان و نشیمن . (غیاث ). خانه در پیش سرای جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خانه ٔ مقدم و پیشگاه سرایها. (از تاج العروس ج 10 ص 50) ...
-
بهو
لغتنامه دهخدا
بهو. [ ب َ هَْ وْ ] (ع اِ) گاوسار فراخ . ج ، اَبهاء، بهو، بهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).ج ، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی ّ. (ذیل اقرب الموارد). || زمین فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب ...
-
بهو
لغتنامه دهخدا
بهو. [ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از وزیران هند است . (برهان ) (جهانگیری ). نام یکی از رایان هند است . (آنندراج ). نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) : به یکبار بر قلب لشکر زدندربودندشان بر بهو بر زدند.اسدی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابهاء
لغتنامه دهخدا
ابهاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بَهْو.
-
ابه
لغتنامه دهخدا
ابه . [ اَ هِن ْ ] (ع اِ) اَبْهی . ج ِ بَهْو.
-
بهی
لغتنامه دهخدا
بهی . [ ب ِ هی ی / ب ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ بَهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بهیم
لغتنامه دهخدا
بهیم . [ ب َ ] (اِ) صفه و بالاخانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به بهو شود.
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) : مسند از تخت و مخده ز نمط برگیریدحجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید. خاقانی .گرچه خمخانه ٔ ما را نه حجر ماند و نه بهوهر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید. خاقانی .رجوع به حجره شود.
-
کین گذار
لغتنامه دهخدا
کین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه کش . (آنندراج ). منتقم و انتقام کشنده ٔ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو : به نزد بهو نامه ٔ کین گذاربفرمود پرخشم و پرکارزار. اسدی .|| کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء).
-
زبونان
لغتنامه دهخدا
زبونان . [ زَ ] (ص ، اِ) ج ِ زبون . ناتوانان . عاجزان . دست وپابستگان . زیردستان : بهو گفت ، با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش توان گفت بد، با زبونان دلیرزبان چیر گردد چو شد دست چیر.اسدی (گرشاسب نامه ص 115).
-
نهرواله
لغتنامه دهخدا
نهرواله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اقلیم دوم به گجرات ، منسوب به نهروال بن هندو، اکنون او را پیرابتن خوانند و در سوابق ایام تمام مملکت گجرات را نهرواله می گفتند و بهو و بهیم از راجه های بزرگ آن ملک بوده اند که گرشاسب به عهد فریدون به محار...
-
مخده
لغتنامه دهخدا
مخده . [ م َ خ َدْ دِ ] (از ع ، اِ) پشتیگاه آکنده ٔ از پنبه و جز آن که بروی دشک نهاده ... تکیه کنند. (ناظم الاطباء) : و از وی (از خوارزم ) روی مخده و قزاگند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).مسند از تخت و مخده ...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) خیمه ای را گویند از پارچه ٔبسیار نازک دوزند بجهت منع مگس و پشه و آن را درین زمان پشه دان خوانند. (برهان ). بقول نلدکه ستاره عربی است بمعنی پوشش مشتق از ستر، پوشیدن . رجوع شود به ستا و ستاره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ م...
-
غمخانه
لغتنامه دهخدا
غمخانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ماتم خانه و عزاخانه . خانه ای که در آن عزا برپا باشد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ غم . آنجا که غم و اندوه باشد : رخت جان بربند خاقانی از آنک دل در غمخانه بگشاده ست باز. خاقانی .دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب شب روز عی...