کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندوی
لغتنامه دهخدا
بندوی . [ ب َ ] (اِخ ) خال خسروپرویز : بدو گفت بندوی ای شهریارکز ایدر برو تازیان با تخوار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2710).بدو گفت بندوی کای شهریارترا چاره سازم بدین روزگار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2717).رجوع به بندویه شود.
-
بندوی
لغتنامه دهخدا
بندوی . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای ایران معاصر خسروپرویز : همی رفت بندوی و گستهم پیش زره دار و با لشکر ساز خویش .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2974).
-
جستوجو در متن
-
فرائین
لغتنامه دهخدا
فرائین . [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود. (ولف ) : گوا کرد زرمهر و خرداد رافرائین و بندوی و بهزاد را.فردوسی .
-
فراهین
لغتنامه دهخدا
فراهین . [ ف َ ] (اِخ ) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد. (لغات شاهنامه ٔ شفق ص 202). نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود. (ولف ) : گوا کرد زرمهر و خراد رافراهین و بندوی و بهزاد را.فردوسی .
-
نستوه
لغتنامه دهخدا
نستوه . [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران در زمان خسروپرویز. (از فرهنگ ولف ) : یکی بنده بد شاه را شادکام خردمند و بیدار و نستوه نام . فردوسی .چو بندوی خراد لشکرفروزچو نستوه لشکرکش نیوسوز.فردوسی .
-
بندویه
لغتنامه دهخدا
بندویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) بندوی : و او را دو خال بود [ اپرویز ]، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویةبن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است . (تاریخ قم ص 74).
-
پذیرفتار
لغتنامه دهخدا
پذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او ر...
-
جفت گشتن
لغتنامه دهخدا
جفت گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جفت گردیدن . پیوستن نرینه و مادینه به یکدیگر : روزی دو آهو را دید که با هم جفت گشتند. (مجمل التواریخ ). || همسر گردیدن زن و مرد. ازدواج . زناشوئی . زن و شوهر شدن . || قرین و دمساز گردیدن . ملازم گشتن : سخن زین نش...
-
گستهم
لغتنامه دهخدا
گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیرچو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی .و هرمز گستهم بندوی را بازداشت . (مجمل التواریخ و القصص...
-
نادلپذیر
لغتنامه دهخدا
نادلپذیر. [ دِ پ َ ] (ن مف مرکب ) هر آنچه خوشایند نباشد. (ناظم الاطباء). ناخوشایند. نادلنشین . نادلپسند. نامطبوع : بدو گفت شاه ، ای زن آرام گیرچه گوئی سخنهای نادلپذیر. فردوسی .بدو گفت طوس ای سپهدار پیرچه گوئی سخن های نادلپذیر. فردوسی .تو بندوی را سر ...
-
از آنکه
لغتنامه دهخدا
از آنکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) زیرا که . بجهت آنکه . بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر مغرب این بیابان که آنرا کرکسکوه خوانند. و این بیابان را بدان کوه بازخوانند. (حدود العالم ).بروز کرد نیارم بخانه...
-
تندی ساختن
لغتنامه دهخدا
تندی ساختن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خشونت کردن . خشمگین شدن . سختی و خشم ساز کردن : فرودش چنین پاسخ آورد بازکه تندی ندیدی تو تندی مساز. فردوسی .بدو گفت بندوی کای سرفرازز من راستی جوی و تندی مساز. فردوسی .چنین گرم بد روز و راهی درازنکردم ترا رنجه تندی...
-
چلیپاپرست
لغتنامه دهخدا
چلیپاپرست . [ چ َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) صلیب پرست . خاج پرست . پرستنده ٔ صلیب . کنایه از شخص مسیحی مذهب . عیسوی . نصرانی . ترسا. اهل تثلیث . یکتن از ارباب تثلیث . آن کس که مذهب مسیح دارد. مسیحی : چو بندوی دید آن بزد پشت دست به خوان بر به روی چلیپاپرست ...
-
پرویز
لغتنامه دهخدا
پرویز. [ پ َرْ ] (اِخ ) لقب خسرو دوم بیست و سومین پادشاه ساسانی است . پرویز در اصل ابهرویز بمعنی پیروز و مظفر باشد. در ترجمه ٔ طبری بلعمی آمده است : «هرمز را پسری بود پرویز نام و او را ولیعهد کرده بود و ملک ازپس خویش بدو داده بود بهرام و آن سپاه که ب...