کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلند گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بلند شدن
لغتنامه دهخدا
بلند شدن . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افراخته شدن (شمشیر). (ناظم الاطباء). || افراخته شدن (بنا و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع شدن . (آنندراج ). بالا گرفتن . اِحزِئلال . ارتفاع . ارتقاء. استشزار. استعلاء. اًسنام . اشتراف . اشراف . اعتلاء. اً...
-
بلند شنیدن
لغتنامه دهخدا
بلند شنیدن . [ ب ُ ل َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) به صدای رسا شنیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || کر شدن ای ناشنوا شدن . (غیاث ). کم شنیدن ، و این ظاهراً ترجمه ٔ هندی است . (آنندراج ). سنگین شدن گوش . (ناظم الاطباء). بزحمت مطلبی را شنیدن . (فرهنگ فارسی مع...
-
بلند کردن
لغتنامه دهخدا
بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). برداشتن چیزی و بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفع؛ چون بلند کردن چیزی را از زمین . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای برداشتن . از جای برگرفتن : آتشی کاب را بلند کندبرتن خویش ریشخند کند...
-
بلند گردیدن
لغتنامه دهخدا
بلند گردیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن . بلند گشتن . افراخته شدن . مرتفع شدن . برآمدن . بالا گرفتن . اِستهداف . اِسرنداء. اِنتباک . تَخبّق . تَعرید. تَیه .جَحر. دَمخ . سَموّ. سِنی ̍. شبوة. شَزْو. طُموّ. عُروج . عُرود. قَزح . کَبْو یا...
-
بلند گشتن
لغتنامه دهخدا
بلند گشتن . [ ب ُ ل َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بلند گردیدن . بلند شدن . اِنجاد. تَنجّد. || برآمدن . طلوع کردن . بالا گرفتن : چو خورشید بر چرخ گردد بلندببینند تا بر که آید گزند. فردوسی . || بالیدن . افراخته شدن : همی گشت زان فخر و زان شادمانی صنوبر بلند و...
-
بلند گفتن
لغتنامه دهخدا
بلند گفتن . [ ب ُ ل َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به جهر سخن گفتن . مقابل آهسته گفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ودر نماز «بسم اﷲ» بلند گویند. (کتاب النقض ص 463).- به بانگ بلند گفتن ؛ به صدای بلند سخن گفتن . به جهر آواز دادن : سرم خوشست و به بانگ بلند می گوی...
-
بلند گردانیدن
لغتنامه دهخدا
بلندگردانیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . افراشتن . بالا بردن . اًسناء. اًسنام . (تاج المصادربیهقی ). اًعلاء. اًکباح . (منتهی الارب ). اًنشاء.تَرقیة. تَسنیة. تَعلیة. تَمتع. سَمک . (تاج المصادربیهقی ). عُلوّ. قَفص . مُعالاة. (از منتهی ا...
-
چرخ بلند
لغتنامه دهخدا
چرخ بلند. [ چ َ خ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . آسمان . سپهر بلند. بلند آسمان . کنایه از آسمان و سپهر. چرخ گردان . چرخ گردنده : که گفتت برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند. فردوسی .من آگاهی از فر یزدان دهم هم از راز چرخ بلند آگهم . فر...
-
تشت بلند
لغتنامه دهخدا
تشت بلند. [ ت َ ت ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || کنایه از آفتاب هم هست .(برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
-
خیمه ٔ بلند
لغتنامه دهخدا
خیمه ٔ بلند. [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ی ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . فلک . گردون : چند گردی گردم ای خیمه ٔ بلندچند تازی روز و شب همچون لوند.ناصرخسرو.
-
داغ بلند
لغتنامه دهخدا
داغ بلند. [ غ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نشانی باشد که بسبب سجده کردن بسیاری در پیشانی مردم بهم رسد. (برهان ). داغ بلندان .
-
جزبلاله ٔ طفل بلند شدن
لغتنامه دهخدا
جزبلاله ٔ طفل بلند شدن . [ ج ِ ب َ ل َ / ل ِ ی ِ طِ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، ناگاهان فریاد طفل برآمدن هنگام زخمی سخت مولم و گزیدگی جانوری چون زنبور و عقرب و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جزبلاله شود.
-
ترانه بلند کردن
لغتنامه دهخدا
ترانه بلند کردن . [ ت َ ن َ / ن ِ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترانه برداشتن . رسا و بلند کردن سرود و نغمه : مطرب بیا بلند کن امشب ترانه راآتش فکن ز شعله ٔ آواز خانه را.میرزا عبدالغنی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
بالا بلند کردن
لغتنامه دهخدا
بالا بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قد کشیدن . قامت افروختن . قدآختن : بالا بلند کرد درخت بلند نازناگه به حسرت از نظر باغبان برفت .سعدی .
-
پا بلند کردن
لغتنامه دهخدا
پا بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . بشتاب رفتن : عزم تو پای باد بند کندباد هرچند پا بلند کند. امیرخسرو.و این تعبیری هندیست .