کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلبلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب َ ب َ ] (ص ) (گوش ...) گوشهای پهن و بزرگ ودور از سر. (فرهنگ لغات عامیانه ). بله گوش (در تداول مردم قزوین ). و رجوع به بلبله گوش و بلبلی گوش شود.
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بنی بلبلة، که بطنی است از فهم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (اِ) شراب . (برهان ). شراب ،زیرا که در بلبله می کنند. (جهانگیری ). شراب که در بلبله کنند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) : یکی بلبلی سرخ در جام زردتهمتن به روی زواره بخورد. فردوسی (از جهانگیری ).بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که...
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) ابومحمدعبداﷲبن اسحاق بن عبیداﷲبن سوید بلبلی ، مشهور به بیطاری . محدث بود و در صفر سال 231 هَ . ق . درگذشت . او از مالک بن انس روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ)مرد سبک در سفر بسیار اعانت کننده ٔ مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُلبل . و رجوع به بلبل شود.
-
واژههای مشابه
-
بلبلی کردن
لغتنامه دهخدا
بلبلی کردن . [ ب ُ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرین زبانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). پرحرفی کردن و حرفهای بیهوده و نامناسب زدن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
بلبلی گوش
لغتنامه دهخدا
بلبلی گوش . [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) دارای گوش پهن و بزرگ . (از فرهنگ فارسی معین ). بلبله گوش . بله گوش (درتداول مردم قزوین ). و رجوع به بلبله گوش و بلبلی شود.
-
چشم بلبلی
لغتنامه دهخدا
چشم بلبلی . [ چ َ / چ ِ ب ُ ب ُ ] (ص نسبی ، اِ مرکب )در تداول عامه قسمی لوبیا که در خوراک و خورش ریزند. || نوعی پارچه . رجوع به چشم بلبل شود.
-
جستوجو در متن
-
بلبله گوش
لغتنامه دهخدا
بلبله گوش . [ ب َ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) با گوش دراز آویخته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بله گوش . و رجوع به بلبلی و بلبلی گوش شود.
-
بلبلة
لغتنامه دهخدا
بلبلة. [ ب ُ ب ُ ل َ ] (اِخ ) (بنی ...) بطنی است از فهم ، و نسبت بدان بُلبلی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به بلبلی شود.
-
شهاب الدین
لغتنامه دهخدا
شهاب الدین . [ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمد ایجی بلبلی شود.
-
غالب آواز
لغتنامه دهخدا
غالب آواز. [ ل ِ ] (ص مرکب ) کسی که آوازش بر دیگری غلبه کند : که دیده ست بر هیچ رنگین گلی ز من غالب آوازتر بلبلی .نظامی .
-
استنبل
لغتنامه دهخدا
استنبل . [ اِ تَم ْ ب ُ ] (اِخ ) اسلامبول : چزن بدید از وی نوای بلبلی پیشش افکنداطلس استنبلی .مولوی .