کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغله
لغتنامه دهخدا
بغله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) حصه ٔ شبیه به بغل در جسمی یا چیزی . حرف «ها» در آخر لفظ مذکور بمعنی شباهت است مثل زبانه ، پایه ، دهانه . (از فرهنگ نظام ).
-
واژههای مشابه
-
بغلة
لغتنامه دهخدا
بغلة. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) مؤنث بغل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). استر ماده و قاطر ماده . ج ، بغال و بَغَلات .(ناظم الاطباء). || وقتی چیزی زیادی باشد بمثل گویند: زید فی الشطرنج بغلة. (از دزی ج 1 ص 101).
-
زاد فی الشطرنج بغلة
لغتنامه دهخدا
زاد فی الشطرنج بغلة. [ دَ فِش ْ ش َ / ش ِ رَ ج ِب َ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) از امثال است : شنیده ام که بشطرنج درفزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و دانائی نه من کم آمدم ای شه ز رقعه ٔ شطرنج چه باشد ار تو بمن اشتری درافزائی .مجیرالدین بیلقانی (از امثال وحکم...
-
جستوجو در متن
-
بغلات
لغتنامه دهخدا
بغلات . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) ج ِ بَغْلَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بغلة شود.
-
اعقم
لغتنامه دهخدا
اعقم . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) عقیم تر. نازاتر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :اعقم من بغلة ؛ بمعنای اعقر من بغلة. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
بغال
لغتنامه دهخدا
بغال . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَغل ، بَغلَة. استران . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ِ بَغل . (ناظم الاطباء) : مراکب راهوار و بغال و جمال بسیار. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به بغل و بغلة شود.
-
اعقر
لغتنامه دهخدا
اعقر. [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) عاقرتر. عقیم تر.- امثال : اعقر من بغلة . (یادداشت بخط مؤلف ).|| (ص ) جمل اعقر؛ شتر دندان ریخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتری که دندان آن ریخته باشد. مؤنث : عَقراء. ج ، عُقر. (از اقرب الموارد).
-
سرافسار
لغتنامه دهخدا
سرافسار. [ س َ اَ ] (اِ مرکب ) افسار. افسار که به سر اسب و ستور کنند : و سرافسار مرصع و کسوتهای گرانمایه . (راحةالصدور راوندی ). و اسب خاصی با سرافسار مرصع بستد و برنشست . (راحةالصدور راوندی ). در جمله تحف و مبارکه بدو فرستاد ده سر اسب تازی بود با زی...
-
شهباء
لغتنامه دهخدا
شهباء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشْهَب . (غیاث اللغات ). سپیدی به سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ). معز شهباء؛ بز سپیدی به سیاهی آمیخته . (ناظم الاطباء). || کتیبة شهباء؛ لشکر گران سلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن لشکر که از بسیاری سلاح سفید نمای...
-
ابوحمو
لغتنامه دهخدا
ابوحمو. [ اَ ح َم ْ مو ] (اِخ ) موسی بن ابی سعید عثمان بن یغمراسن ، چهارمین تن از سلسله ٔ بنوزیان . او پس از برادر خویش ابوزیان فرمانروائی تلمسان و مغرب وسطی یافت و در 707 هَ . ق . خرابیهای محاصره ٔطولانی مرینی ها را (698 تا 706) مرمت کرد و حصار شهرر...
-
تیرمردان
لغتنامه دهخدا
تیرمردان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است بنواحی فارس میان نوبندجان و شیراز و شامل 36 قریه ... (از معجم البلدان ).ابن البلخی آرد: تیرمردان و جویکان ، این هر دو جای نواحی است دیه های بزرگ که هیچ شهر نیست و خراره و دودمان و دیه گوز از جمله ٔ آن است و این نوا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن عماربن شادی بصری . مؤلف تجارب السلف آرد (ص 177) که او مردی توانگر بود و ببصره رفت و بدانجا املاک خرید و دستگاه او بسیار شد و در اول آسیابان بود و بعد از آن به بغداد آمد حال او استقامت گرفت . گویند هر روز صد دینار صدقه دادی...
-
بغل
لغتنامه دهخدا
بغل . [ ب َ ] (ع اِ) در عربی استر را گویند که از جمله ٔ دواب مشهور است . (برهان ). بمعنی استر نر که بهندی آنرا خچر گویند. (آنندراج ). استر. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). قاطر. ج ، بِغال . بمعنی استر که بهندی آنرا خچر گویند و آن از خر نر و اسپ ماده پیدا...