کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصورت داستان در اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
موریچ
لغتنامه دهخدا
موریچ . [ م ُ ] (اِخ ) سیگموند موریچ ، داستان نویس و نمایشنامه نویس مجارستانی و از بهترین نویسندگان مجارستان در قرن بیستم بود. زندگیش در سختی گذشت . نخست به روزنامه نگاری پرداخت و بعد با نوشتن داستان کوتاهی شهرت یافت . او راست : مشعل وفادار به مرگ . ...
-
داستان شدن
لغتنامه دهخدا
داستان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب )مشهور شدن . شهره گشتن . بلندآوازه گشتن : به ایران و توران بر راستان شد آن شهر خرم یکی داستان . فردوسی .از مردمی میان مهان داستان شدی جز داستان خویش دگر داستان مخوان . فرخی .بدوستان و به بیگانگان به آب طمعبسان اشعث طم...
-
گانسیون
لغتنامه دهخدا
گانسیون . [ ی ُ ] (اِخ ) شخص اساطیری که در داستان حماسی کارولن ژین نقش خائن را بازی میکند وی به لاند، قهرمان معروف داستان در وادی رونسو خیانت می ورزید و از این رو در خیانت ضرب المثل شده است .
-
حسین کرد
لغتنامه دهخدا
حسین کرد. [ ح ُ س َ ن ِ ک ُ ] (اِخ ) شبستری . پهلوان داستانی است که به نام «حسین کرد» معروف شده است . او در آن داستان دست پرورده ٔ حسن بیدآبادی و مسیح دکمه بند تبریزی خوانده شده است . این داستان وقایعی در دوره ٔ صفوی رانشان میدهد و مکرراً در هند و ای...
-
داستان گفتن
لغتنامه دهخدا
داستان گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امتثال . (منتهی الارب ). مثل آوردن . حکمت گفتن . مثل زدن : سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خردمند همداستان . فردوسی .یکی داستان گویم ار بشنویدهمان بر که کارید خود بدروید. فردوسی .در تو نگرفت از هزار یکی گر چه صدگو...
-
داستان
لغتنامه دهخدا
داستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . رودکی .مر این داستان کش...
-
ژامبلیک
لغتنامه دهخدا
ژامبلیک . (اِخ ) نام داستان نویس یونانی متولد به شام در قرن دوم میلادی .
-
داستان بودن
لغتنامه دهخدا
داستان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مثل بودن . شهره بودن . مثل سائر شدن . شهره گشتن : ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم بحکمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی . رودکی (از آنندراج ).بباید بدین بود همداستان که من داستانم بدین داستان . فردوسی .زهی خسروی ...
-
اجیرة
لغتنامه دهخدا
اجیرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان ).
-
گولداسمیت
لغتنامه دهخدا
گولداسمیت . [ گُل ْ اِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ انگلیسی است که در پالاس مور (ایرلند) به سال 1728 متولد شده و به سال 1774 فوت کرده ، داستان ویکر دو واکفیلد که داستان زندگی خانوادگی و زائیده ٔ احساسات او است ، از آثار این نویسنده میباشد.
-
پیگو لبرون
لغتنامه دهخدا
پیگو لبرون . [ گ ُ ل ُ ] (اِخ ) یکی از داستان نویسان مشهور فرانسه . وی بسال 1753 م . در کاله تولد یافت و در سال 1835 درگذشت و قریب 20 جلد داستان تاریخی برای فرانسه در 8 جلد تألیف کرد.
-
دیکنز
لغتنامه دهخدا
دیکنز. [ ک ِ ] (اِخ ) (چارلز) داستان نویس انگلیسی (1812-1870 م .) متولد در پورتسمث . از بزرگترین نویسندگان انگلیسی زبان است . در خبرنگاری دست داشت و چند مجله را اداره میکرد، به کارهای هنرپیشگی و تئاتر علاقمند بود و آثار بسیار دارد از قبیل دیوید کاپرف...
-
اسپینل
لغتنامه دهخدا
اسپینل . [ اِ ن ِ ] (اِخ ) ویسنت . یکی از شعرا و داستان نویسان مشهور اسپانیا و از دوستان سروانتس معروف . مولد او 1551 م .در شهر رنده از مضافات غرناطه و وفات در سنه ٔ 1624.او راست : زندگی دُن مارکس دُابرگن که سرمشق ژیل بلاس (قهرمان داستان لوساژ نویسند...
-
داستان
لغتنامه دهخدا
داستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستانی برسر قبر او درخت خشک است ، چون از فرزندان آن شیخ یکی را وفات رسد از آن درخت شاخی بشکند. ایشان نیز بوصیت گویند که آن...
-
داستان زدن
لغتنامه دهخدا
داستان زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضرب المثل . ارسال المثل . تمثل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تمثیل . ارسال مثل کردن . مثل راندن . نادره و حکمت گفتن . مثل زدن . ضرب مثل . امتثال . (منتهی الارب ) : بشاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در ن...