کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشو
لغتنامه دهخدا
بشو. [ ] (اِخ ) (چشمه ) از ناحیه ٔ تل خسروی کوه کیلویه نیم فرسنگ میانه ٔ جنوب و مشرق قریه ٔ کره است . الوار میگویند کیخسرو در این چشمه تن شویی کرده چنانچه در ناحیه ٔ تل خسروی گفته شد. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
واژههای مشابه
-
ول بشو
لغتنامه دهخدا
ول بشو. [ وِ ب ِ / ب َ ] (اِ) بل بشو.(فرهنگ فارسی معین ). هرج ومرج . رجوع به بل بشو شود.
-
بشو رفتن
لغتنامه دهخدا
بشو رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بشوهر رفتن دختر.
-
جستوجو در متن
-
شواشو
لغتنامه دهخدا
شواشو. [ ش َ / ش ُ ش َ/ شُو ] (اِمص مرکب ) بشو و بشو. (یادداشت مؤلف ).
-
ساهره
لغتنامه دهخدا
ساهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زمین قیامت است بنقل بعضی مفسران در تفسیر آیه ٔ «فاذا هم بالساهِرة». (قرآن 14/79) : برگیر آب علم و بدان روی جان بشوتا روی پر ز گرد نیاری بساهره .ناصرخسرو.
-
دار شش در
لغتنامه دهخدا
دار شش در. [رِ ش ِش ْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی به اعتبار شش جهت . (برهان ) : برو ترک این دار شش در بگوبیا دست از این مار نه سر بشو.خواجو.
-
درشهری
لغتنامه دهخدا
درشهری . [ دَرِ ش َ ] (ص نسبی ) زبان درشهری در شاهد ذیل از «مزارات کرمان » ظاهراً به معنی زبان اطراف شهر و زبانی که در خارج شهر (بر طبق کتاب مزارات ظاهراً شهر کرمان )بدان تکلم می کردند بکار رفته است : آواز بابا از بن گنبد او به مولانا رسیده که می گفت...
-
سحری طهرانی
لغتنامه دهخدا
سحری طهرانی . [ س َ ح َ ی ِ طِ ] (اِخ ) از معاصرین صفویه بود و به زبان طهرانی اشعار بسیار داشته ، این بیت از اوست :کی بو که همچو دسته گل گل دیم من ز در درآهم نشو غم بپا بشو هم روز بد بسر درآ.(مجمع الفصحا ج 2 ص 21).
-
گران گوش
لغتنامه دهخدا
گران گوش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) مردمی را گویند که گوش ایشان سنگین باشد، یعنی دیر بشنود و کر را نیز گویند چه گران گوشی به معنی کری آمده است . (برهان ). کر. اطروش . موقور. (مهذب الاسماء) : گران گوشی به قزوینی گفت : شنیدم زن کرده ای . گفت : سبحان اﷲ تو که ...
-
رافه
لغتنامه دهخدا
رافه . [ ف ِهَْ ](ع ص ) مرد فراخ عیش تن آسا. ج ، روافه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || بعیر رافه ؛ شتر سیر علف و بر لب آب آینده هرگاه خواهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد مهربان . (آنندراج ). راحم .(منتهی الارب ) (المنجد). || مطیع و ملای...
-
بلبشو
لغتنامه دهخدا
بلبشو. [ ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (اِ) از اتباع است ، و شاید در اصل بِهِل و بِشو باشد یعنی بنه و برو. (یادداشت مرحوم دهخدا). هرج ومرج . شلوغ . شلوغ پلوغ . بی نظم . شلوغیی که درآن کسی به فکر کسی نباشد. (از فرهنگ فارسی معین ).- اوضاع بلبشو ؛ اوضاع درهم و بر...
-
خوی زده
لغتنامه دهخدا
خوی زده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق کرده . (ناظم الاطباء). عرق آلوده . (آنندراج ). خوی کرده : در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده بادام خشک خوشتر و گل تر نکوتر است . خاقانی .میرسد خوی زده آن خنجر سیراب بکف عاشق دل ش...
-
خیبری
لغتنامه دهخدا
خیبری . [ خ َ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) انتساب است به خیبر که قلعه و حصنی معروف است بچند منزلی مدینه . (از انساب سمعانی ) : بشو زی امامی که خط پدرش است بتعویذ خیرات مر خیبری را. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 143).- جهود خیبری ؛ یهودی اهل خیبر. مثل جهود خیب...