کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسند آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسند آمدن
لغتنامه دهخدا
بسند آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راضی بودن . (ناظم الاطباء): قدن ؛ بسند آمدن چیزی . (منتهی الارب ). احساب . (تاج المصادر بیهقی ). || کفایت نمودن . (ناظم الاطباء): و گفت این را به بلخان کوه فرست ترا پنجاه هزار سوار مدد آید، گفت اگر بسندنیاید،...
-
واژههای مشابه
-
بسند کردن
لغتنامه دهخدا
بسند کردن . [ ب َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنود شدن . (از ناظم الاطباء). || اکتفا کردن . اجزاء. (منتهی الارب ). اجتزا. (تاج المصادر بیهقی ). اقتصار. (منتهی الارب ) : بدین بخششت کرد باید بسندمکن جانت نسپاس و دل را نژند. فردوسی .چو دیدم ترا زیرک...
-
جستوجو در متن
-
قدن
لغتنامه دهخدا
قدن . [ ق َ ] (ع مص ) بسند آمدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفایة و حسب . (المنجد). || (ص ) بسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تقییظ
لغتنامه دهخدا
تقییظ. [ ت َ ] (ع مص ) بسنده بودن چیزی گرمای تابستان را. (زوزنی ). بسند آمدن چیزی کسی را به گرمای تابستان . || در تابستان بجایی اقامت کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسیدن باران تابستان بکسی . (از اقرب الموارد...
-
پسند آمدن
لغتنامه دهخدا
پسند آمدن . [ پ َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . مطبوع افتادن . مقبول گشتن . گزیده آمدن . احساب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) : نیاید جهان آفرین را پسندبفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی .چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش . فرد...
-
بسنده
لغتنامه دهخدا
بسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی کافی نیز آمده است . (آنندراج ). مرکب از بس و اند که بزعم هرن آلمانی همان اند بمعنی مقدار ک...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط ...
-
شمردن
لغتنامه دهخدا
شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص ) شمار کردن . تعداد نمودن . حساب کردن . (ناظم الاطباء). حَسبان . حُسبان . عدد. شماردن . شمریدن . تعدیه . تعداد. تعداد کردن . احصاء. محاسبه . احتساب . (یادداشت مؤلف ). حسب . حَسبان . حساب . حسابة. حسبة. (دهار) (...