کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسرعت رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ادلنظاء
لغتنامه دهخدا
ادلنظاء. [ اِ ل ِ ] (ع مص ) بسرعت رفتن . || فربه شدن .
-
چاپاری
لغتنامه دهخدا
چاپاری . (حامص ) عمل چاپار. || (ق ) سخت بشتاب (رفتار).- بچاپاری رفتن ؛ بسرعت و شتاب رفتن .
-
عفاق
لغتنامه دهخدا
عفاق . [ ع ِ / ع َ ] (ع مص ) بسیار دوشیدن ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتاب رفتن . (منتهی الارب ). بسرعت رفتن . (از اقرب الموارد).
-
چاپاراق
لغتنامه دهخدا
چاپاراق . (ترکی ، اِ) به شتاب . بسرعت . سخت بشتاب (رفتار). دوان . بشتاب در رفتن : چاپاراق برو به او میرسی .
-
ایلغار کردن
لغتنامه دهخدا
ایلغار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . (یادداشت بخط مؤلف ). تاخت بردن . ناگاهان بر سر کسی یا لشکری به انبوه زود آمدن . رفتن لشکری خرد بسرعت با مقابله ٔ دشمن مستعد یا گریخته . بسرعت و چالاکی بسوی دشمن رفتن . یراغ ، اسبی را گویند که از بسیاری سوا...
-
انشمار
لغتنامه دهخدا
انشمار. [ اِ ش ِ ] (ع مص ) بسرعت رفتن یا خرامیدن در رفتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آماده شدن کاری را. (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). وشکرده شدن . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی ورق 228 ب ). || به ...
-
عنان تاز
لغتنامه دهخدا
عنان تاز. [ ع ِ ] (نف مرکب )مخفف عنان تازنده . عزیمت کننده بتندی . رونده بسرعت .- عنان تاز کردن ؛ سوار کردن . (از آنندراج ).- || تاختن . عزیمت کردن بسرعت . رفتن بشتاب . روی آوردن بتندی یا بقصد حمله : جریده بهر سو عنان تاز کن بهشیارمغزی نظر باز کن . ...
-
عنان گشادن
لغتنامه دهخدا
عنان گشادن . [ ع ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل عنان کشیدن . راهی و روانه شدن . رفتن . عزیمت کردن .- عنان گشاده رفتن ؛ بسرعت رفتن و زود سپری شدن : دریغا عمر که عنان گشاده رفت . (کلیله و دمنه ).- عنان گشاده گشتن ؛ مطلق و آزاد شدن . از قید رستن : برگهای...
-
گرگ دو
لغتنامه دهخدا
گرگ دو. [ گ ُ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) کنایه از دویدن آهسته و بسرعت رفتن و پویه کردن و قطره زدن باشد و به عربی هروله گویند. (برهان ). گرگ پوی . گرگ تاز : کهنه گرگاویی برابر داشت کرد در پای و گرگ دو برداشت .جامی (از آنندراج ).
-
شلاقی
لغتنامه دهخدا
شلاقی . [ ش َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به شلاق . || قسمت باریک تر تنه ٔ درخت تبریزی و سپیدار که در نجاری و خرپاکوبی متداول است و از لحاظ قطر میان تیر و دستک واقع میشود. || (اصطلاح بنایی ) پرتاب کردن گچ با دست و جز آن در میان درزی که دست در آن نتوان کر...
-
اشتافتن
لغتنامه دهخدا
اشتافتن . [ اِ ت َ ] (مص ) شتافتن . عجله کردن . بسرعت رفتن . شتاب کردن : برگها چون شاخها بشکافتندتا به بالای درخت اشتافتند. مولوی .بعد سه روز و سه شب کاشتافتندیک ابوبکر نزاری یافتند. مولوی .کارد آوردند قوم اشتافتندبسته دندانهاش را بشکافتند. مولوی .و ...
-
دمان
لغتنامه دهخدا
دمان . [ دَ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از دمیدن . دمنده . پیاپی نفس زنان چون کسی که دویده باشد. نفس زنان . دم زنان . دم زننده . (یادداشت مؤلف ). بشدت نفس کشنده . || به معنی جوشنده و دمنده کنایه از مست و خشمناک و از غضب مفرط فریادکننده ، و این لفظ صیغ...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
مرتجح
لغتنامه دهخدا
مرتجح . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) گرداینده . مایل گردنده . (آنندراج ). مایل شده . میل کرده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتجاح به معنی مایل گردیدن . رجوع به ارتجاح شود. || متحرک به بالا و پائین و بسرعت و بدون اختیار در حین جنباندن . شتر که در رفتن...
-
جذ
لغتنامه دهخدا
جذ. [ ج َذذ ] (ع اِ) پاره ای از هرچیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اَجذاذ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص )شتابی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسرعت رفتن . (آنندراج ). شتاب کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). در امثال...