کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بست دیوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بست نشستن
لغتنامه دهخدا
بست نشستن . [ ب َ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) پناهنده شدن در مشهد مقدسی یا عتبه ای از اعتاب عالیات یا خانه ٔ یکی از مجتهدان و علمای بزرگ یا اصطبل شاهی یا تلگراف خانه و یا مجلس شورای ملی و جز آن . متحصن شدن . تحصن . پناه بردن به بست . رجوع به بست ش...
-
بست نصب
لغتنامه دهخدا
بست نصب . [ ب َ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بند یا گیره ای که برای نگاه داشتن چیزی بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
چوب بست
لغتنامه دهخدا
چوب بست . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . در 14 هزارگزی جنوب بابل .165 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ سجادرود آبیاری میشود. محصولاتش برنج ، پنبه ، نیشکر، غلات ، کنف است . صیفی کاری در آنجا رواج دارد. مردمش بکشاورز...
-
تنگ بست
لغتنامه دهخدا
تنگ بست . [ ت َ ب َ ] (ن مف مرکب ) (از: تنگ ، بار + بست ، مخفف ِ بسته ) صفت بار و کالا: تنگ بست فروختن ؛ فروختن در دکان نه در انبار که خرج برگردان و حمالی بر آن تعلق گیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خون بست
لغتنامه دهخدا
خون بست . [ خوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خون بر. آنچه موجب بند آمدن خون از زخمی شود از داروها. || (اِ مرکب ) فدیه ٔ قتل . خونبها. دیه .
-
چاک و بست
لغتنامه دهخدا
چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول عوام «دهان بی چاک و بست » و «چاک و بست نداشتن دهان » مصطلح است که دهان یاوه گو و فحاش و نیز بی پروا سخن گفتن و به هرزه درایی وفحاشی معتاد بودن را بدینگونه وصف کنند و گویند: دهانش بی...
-
زد و بست
لغتنامه دهخدا
زد و بست . [ زَ دُ ب َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) زدن وبستن . زدوبند.ساخت و پاخت . قرار و مدار. رجوع به زد و بند شود.
-
رنگ بست کردن
لغتنامه دهخدا
رنگ بست کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با چاره و حیله ای رنگ را ثابت کردن . داخل کردن دوایی یا رنگی در رنگهای جامه یا فرش تا رنگ ثابت ماند. رنگ رونده را با چاره یا دارویی ثابت کردن . و رجوع به رنگ بست و رنگ بسته شود.
-
شوخ بست شدن
لغتنامه دهخدا
شوخ بست شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) پینه بستن . (یادداشت مؤلف ). شغه بستن . کَوَره بستن . سخت شدن پوست دست یا پا از کار بسیار.
-
است و بست
لغتنامه دهخدا
است و بست . [ اَ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حالات و واقعات . (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). این ترکیب جائی دیده نشد و گمان نمیرود صحیح باشد.
-
بی چاک و بست
لغتنامه دهخدا
بی چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول ، صفت دهان آرند: دهانی بی چاک و بست ؛ که بی اندیشه هرچه خواهد گوید. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
بند و بست
لغتنامه دهخدا
بند و بست . [ ب َ دُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آنچه از آهن وجامه و جز آن را بهم بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).- بند و بست بودن ؛ بسته بودن .مقفل بودن . (فرهنگ فارسی معین ).|| مجازاً توطئه . ساخت و پاخت . (فرهنگ فارسی معین ).ساختن دو کس با یکدیگر ب...
-
بست و بند
لغتنامه دهخدا
بست و بند. [ ب َ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کنایه از استحکام و ضبط و ربط باشد. (برهان ) (آنندراج ). استحکام و ضبط. (رشیدی ). ترتیب و انتظام و ضبط و ربط. (ناظم الاطباء). || قرارداد و ترتیب : با فلان در باب تجارت بست و بند کردم . (فرهنگ نظام )...
-
بست و گشاد
لغتنامه دهخدا
بست و گشاد. [ ب َ ت ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) بستن و باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نظم و نسق . (فرهنگ نظام ).حل و عقد. (فرهنگ نظام ). ترجمه ٔ حل و عقد. (آنندراج ). رتق و فتق : تا تو در بست و گشاد کارها میان جهد نبندی ترا هیچ کار نگشاید. (مر...
-
چفت و بست
لغتنامه دهخدا
چفت و بست . [چ ِ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ) چفت و بند. چفت و رزه . زلف و زنجیر. (در اصطلاح اهالی فیض آباد بخش تربت حیدریه ). - امثال : فلانی دهنش چفت و بست درستی ندارد ؛ یعنی یاوه گوی است و راز نگهدار نیست .و رجوع به چفت و چفت و بند و چفت و رزه شود.