کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزکوهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بز کوهی
لغتنامه دهخدا
بز کوهی . [ ب ُ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رَنگ . (فرهنگ اسدی ). صدیع. قفاص . (منتهی الارب ). معز وحشیة. تیس جبلی . پازن . اُیَّل . وعل . ثیتل . ارقب . (یادداشت بخط دهخدا). بز وحشی . شکار. پازن . نوع وحشی بز که در کوهستانهای ایران و ترکیه و افغانست...
-
جستوجو در متن
-
متبغم
لغتنامه دهخدا
متبغم . [ م ُ ت َ ب َغ ْ غ ِ ] (ع ص ) بانگ کننده مثل آهو و شتر و گوزن و بزکوهی و گاو دشتی . (آنندراج ). آهو و شتر و گاو دشتی و گوزن و بزکوهی بانگ کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغم شود.
-
فدور
لغتنامه دهخدا
فدور. [ ف ُ ] (ع مص ) سست گشتن از گشنی وبازایستادن . (منتهی الارب ). || سرد گشتن گوشت پخته . (اقرب الموارد). || بالا رفتن بزکوهی از کوه . (اقرب الموارد). رجوع به فَدْر شود.
-
مقتن
لغتنامه دهخدا
مقتن . [ م ُ ت َن ن ] (ع ص ) راست ایستاده و راست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راست ایستنده . (آنندراج ). و رجوع به اقتنان شود. || بزکوهی برشونده به قنه که کوه خرد باشد. (آنندراج ).
-
سلاحة
لغتنامه دهخدا
سلاحة. [ س ُ ح َ ] (ع اِ) کمیز بز کوهی که در سنگلاخها منجمد شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کمیز بزکوهی که بر سنگ ریخته و سیاه شده باشد و آن را از روی سنگ تراشیده مانند داروها خصوصاً در جذام بکار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه و تحفه ٔ ح...
-
زعاق
لغتنامه دهخدا
زعاق . [ زُ ] (ع ص ، اِ) آب تلخ ستبر که خوردن نتوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). (ازاقرب الموارد ). رجوع به زعاقه شود. || رمیدگی و یقال : وعل زعاق ؛ یعنی بزکوهی رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
فرهود
لغتنامه دهخدا
فرهود. [ ف ُ ] (ع ص ) مرد گرداندام درشت شتابزده . || مرد نازک پرگوشت . || کودک پرگوشت خوب صورت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ شیر. (منتهی الارب ). ولدالاسد و این لغت عمانی است . (از اقرب الموارد). || بره ٔ بزکوهی . (منتهی الارب ). ...
-
مارخور
لغتنامه دهخدا
مارخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ مار.مارخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مور خوردگشت از این سان چون کلان شد مار خور لکلک بچه . سوزنی .رجوع به مارخوار(معنی اول ) شود. || (اِ مرکب ) نوعی اُیَّل (گاو کوهی ). نوع...
-
خر کوهی
لغتنامه دهخدا
خر کوهی . [ خ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از چارپایان کوهی است چون «آهو» و بزکوهی و «کل » که شکار کرده میشود. عیر. (دهار) : و ایشان را جلبه بود چونانک خران کوهی . (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 781). از میان مکه و مدینه می رفتند خر کوهی پیش آمد.(تفسی...
-
جاویزن
لغتنامه دهخدا
جاویزن . [ زَ ] (اِ) رملی که در مراره ٔ گاو بهم میرسد. (ناظم الاطباء). یعنی گاویزن ، چیزی است که میان زهره ٔ گاو باشد. هندش گاوروهن یا روهین گویند. (آنندراج ). معرب گاورازن است و فزاری گوید او را بعربی خزرةالبقر گویند و به پارسی مهره ٔ زهره ٔ گاو خوا...
-
زباءة
لغتنامه دهخدا
زباءة. [ زَ ءَ ] (ع اِ) غضبه . پوست بزکوهی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوست بز نر و بزرگسال کوهی . (تاج العروس ). || پوست ماهی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پوست پاره ٔ گرد ا...
-
کوهی
لغتنامه دهخدا
کوهی . (ص نسبی ) منسوب به کوه . (ناظم الاطباء). منسوب به کوه . جبلی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل دشتی : بادام کوهی . بزکوهی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برادرکه بُد مر تو را سی وهشت پلنگان کوهی و شیران دشت . فردوس...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب َ دَ ] (ع اِ) تن . غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). جسد انسان . (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را جزئی ا...
-
افریقیة
لغتنامه دهخدا
افریقیة. [ اِ قی ی َ ](اِخ ) افریقا و در قدیم به تونس اطلاق میشده . (از فرهنگ فارسی معین ). حمداﷲ مستوفی آرد: از اقلیم دویم وسیم است . مملکتی طویل و عریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و دارالملکش قرطاجینه بوده است و از غای...