کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برگشاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برگشاد
لغتنامه دهخدا
برگشاد. [ ب َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
-
برگشاد
لغتنامه دهخدا
برگشاد. [ ب َ گ ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) برگشادن . رجوع به برگشادن شود.
-
جستوجو در متن
-
تیغآزمائی
لغتنامه دهخدا
تیغآزمائی . (حامص مرکب ) شمشیرزنی . نبرد کردن با شمشیر : برآن روسی افکند مرکب چو بادبه تیغآزمائی بغل برگشاد.نظامی .
-
زبان برگشادن
لغتنامه دهخدا
زبان برگشادن . [ زَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . آغاز سخن کردن : دل قارن آزرده گشت از قبادمیان دلیران زبان برگشاد. فردوسی .زبان برگشاد اردشیر جوان که ای نامداران روشن روان . فردوسی .پس آنگه بزانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست . ...
-
نقوب
لغتنامه دهخدا
نقوب . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْب . رجوع به نَقْب شود : در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
-
زیبامنش
لغتنامه دهخدا
زیبامنش . [ م َ ن ِ] (ص مرکب ) نیک اندیشه . نیکوخو. نکوطبع : دلش زان شبان اندکی برگشادکه زیبامنش بود و زیرک نهاد.نظامی .
-
پیغام دار
لغتنامه دهخدا
پیغام دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب )که پیغام دارد. حامل پیغام . پیغام آور : چو آورد پیش سکندر نهادبه پیغام داران زبان برگشاد.نظامی .
-
سمن بیز
لغتنامه دهخدا
سمن بیز. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) بیزنده ٔ سمن . || مجازاً، خوشبو. معطر : مرغ دل انگیز گشت باد سمن بیزگشت بلبل شبخیز گشت کبک گلو برگشاد.منوچهری .
-
شادی سرشت
لغتنامه دهخدا
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نامه ص 321).
-
عنان برگشادن
لغتنامه دهخدا
عنان برگشادن . [ ع ِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) عنان اسب را سپردن . گذاردن که اسب آزادانه برود. رها کردن عنان اسب : چو گفت این سخن در رکاب ایستادبرآورد باز و عنان برگشاد.نظامی .
-
ختم دعا کردن
لغتنامه دهخدا
ختم دعا کردن . [ خ َ م ِ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دعائی را از بدء تا ختم یک یا چندبار خواندن : چون دعا ختم کرد برد سجودبرگشاد از شکر گوارش عود.نظامی .
-
برگشادن
لغتنامه دهخدا
برگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیروز و شاددر گنجهای کهن برگشاد. فردوسی .نخست از جهان آفرین کرد یاددر دانش و داد را برگشاد. فر...
-
نغزگوی
لغتنامه دهخدا
نغزگوی . [ ن َ ] (نف مرکب ) نغزگفتار. شیرین سخن . شیرین گفتار : به شهنامه فردوسی نغزگوی که از پیش گویندگان برد گوی . اسدی .نغزگویان که گفتنی گفتندمانده گشتند و عاقبت خفتند. نظامی .دگر نغزگوئی زبان برگشادکه تا چند کیخسرو و کیقباد. نظامی .چو یابی پرستن...
-
ستایشگری
لغتنامه دهخدا
ستایشگری . [ س ِ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر : چو آمد بنزدش زمین بوسه دادستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی .ای آنکه در ایام ستایشگری توصوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. عرفی (از آنندراج ).رجوع به ستایشگر شود.