کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برومند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برومند
لغتنامه دهخدا
برومند. [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبرومند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب آبرو. آبرودار. رجوع به آبرومند شود.
-
برومند
لغتنامه دهخدا
برومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وصیت کرد و گفت ... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).هم اندر دژش کش...
-
جستوجو در متن
-
برودست
لغتنامه دهخدا
برودست . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) برومند. (ناظم الاطباء).
-
حاصل خیز
لغتنامه دهخدا
حاصل خیز. [ ص ِ ] (نف مرکب ) بَرْوَر. برومند: زمینی حاصل خیز.
-
زکیة
لغتنامه دهخدا
زکیة. [ زَ کی ی َ ] (ع ص )تأنیث زَکی ّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فانطلقا حتی اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفساً زکیة بغیر نفس ... (قرآن 74/18). || ارض زکیة؛ زمین برومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین برومند و پاک . (از اقرب الموارد). رجوع به ...
-
مهزولة
لغتنامه دهخدا
مهزولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مهزول . أرض مهزولة؛ زمین رقیق و تنک ، مقابل ارض زکیة؛زمین برومند. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
-
ممرح
لغتنامه دهخدا
ممرح . [ م ُ م َرْ رِ ] (ع ص ) کرم ممرح ؛ درخت رز برومند یا وادیج بسته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
اریضة
لغتنامه دهخدا
اریضة. [ اَ ض َ ] (ع ص ) ارض اریضة؛ زمینی برومند. (مهذب الاسماء). || زمین پاکیزه و خوش آیند بچشم و سزاوار خیر. (منتهی الارب ).
-
گورسان
لغتنامه دهخدا
گورسان . (اِ مرکب ) مخفف گورستان . (فهرست ولف ) : بر این دشت من گورسانی کنم برومند را شورسانی کنم . فردوسی .یکی گورسان کرد از آن دشت کین که جایی ندیدند پیدا زمین . فردوسی .ز گودرزیان روز جنگ و نبردچنان گورسانی پدیدار کرد.فردوسی .
-
دروبند
لغتنامه دهخدا
دروبند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) به معنی بند در و قفل ، به زیادت واو، چنانکه تنومند و برومند. (غیاث ) (آنندراج ). در و دربند. در با جمیع آلات و ادوات مسدود کردن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و شب بند و غیره .
-
میوه فشاندن
لغتنامه دهخدا
میوه فشاندن . [ می وَ / وِ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) میوه افشاندن . میوه دادن . میوه بخشیدن . (یادداشت مؤلف ) : آن روز ترا نخل برومند توان گفت کز هر که خوری سنگ عوض میوه فشانی .صائب (از آنندراج ).
-
اتاء
لغتنامه دهخدا
اتاء. [ اَ / اِ ] (ع اِ) حاصل و درآمد هر چیز از حبوب و از بار خرمابن و نتاج حیوان وشیر آنها: کَم اِتاء ارضک ؛ چند است حاصل زمین تو؟- ارض ذات اتاء ؛ زمین برومند. (مهذب الاسماء).
-
دانش پژوهی
لغتنامه دهخدا
دانش پژوهی . [ ن ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دانش پژوه . طلب علم . جستن دانش : بتعلیم دانش تنومند بادبدانش پژوهی برومند باد.نظامی .
-
زرخیز
لغتنامه دهخدا
زرخیز. [ زَ ] (نف مرکب ) زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. (آنندراج ). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت . که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید. || زمینهایی که دارای کان زر بوده . || هر چیز که ثمر...