کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنوشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برنوشتن
لغتنامه دهخدا
برنوشتن . [ ب َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوشتن : برنوشته دبیرپیکر اونام بهرام گور بر سر او. نظامی .زین نمط زین نوع ده طومار و دوبرنوشت آن دین عیسی را عدو. مولوی .و رجوع به نوشتن شود.
-
کشه
لغتنامه دهخدا
کشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) گدا. گدایی کننده . (ناظم الاطباء) (برهان ). گدای را کشه خوانند یعنی که مال مردم را بخود کشد. (لغت فرس اسدی ص 491) : کشه بربندی گرفتی در گدایی سرسری از تبار خود که دیدی کشه ای بربنددا. عسجدی . || خطی باشد که بکشند خواه بر ...
-
امل
لغتنامه دهخدا
امل . [ اَ م َ ] (ع مص ) امید داشتن چیزی را، گویند امله املاً (از باب نصر). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امید داشتن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). استعمال این لفظ در طلب دنیا و افعال مذموم کرده اند. (ا...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » (حفر کردن . برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوش...
-
دوزخ
لغتنامه دهخدا
دوزخ . [ زَ ] (اِ) جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ). نقیض بهشت و نام درکات سبعه ٔ آن چنین است : 1 - جهنم ، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند. 2...
-
طرفة
لغتنامه دهخدا
طرفة. [ طُ ف َ ] (ع اِمص ) زخم رسیدگی چشم . اسم است مصدر را. || نوی مال . اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است . || (ص ، اِ)طُرفه . شگفت و نادر از هر چیزی . طرافة مصدر است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید...
-
دبیر
لغتنامه دهخدا
دبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسماء). ادیب . کتّاب . قلم زن . باسواد. که خط دارد. که خواندن و نوشتن تواند. که کتابت تواند. د...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی در باشد که بعربی فی گویند همچنانکه اندر آن و اندر خانه یعنی در آن و در خانه . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کلمه ٔ رابطه به معنی در و درون مانند اندرآن یعنی در آن و اندر خانه یعنی درون خانه . (ناظم الاطباء). در. (فرهن...