کشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) گدا. گدایی کننده . (ناظم الاطباء) (برهان ). گدای را کشه خوانند یعنی که مال مردم را بخود کشد. (لغت فرس اسدی ص 491) :
کشه بربندی گرفتی در گدایی سرسری
از تبار خود که دیدی کشه ای بربنددا.
|| خطی باشد که بکشند خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه به قلم و چوب و انگشت و غیره . بعضی گویند به معنی خط و نوشته است مطقاً خواه خط عربی باشد و خواه فارسی و هندوی و غیره و بعضی به معنی نوشته به ضم اول گفته اند. (برهان ). || خطی که بجهت علامت بطلان برنوشته بکشند. (از ناظم الاطباء) (برهان ). خط که اندر کشند. (لغت فرس اسدی ) :
تو به سیه نامگی قاسمی
گر کشه ٔ عفو کشی حاکمی .
|| تنگ چاروا و آن نواری باشد که بر زین یا پالان دوزند. (برهان ). تنگ زین . تنگ پالان . || تنگی که بروی بارکشند. (ناظم الاطباء). || بر چارپایان هم حمل کرده اند. || آسانی . (برهان ). سهولت . ضد دشواری . برابر دشواری . (برهان ) (ناظم الاطباء). || کشاله . رجوع به کشاله شود.