کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزوی
لغتنامه دهخدا
برزوی . [ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به برزویه شود : برآمد ز قنوچ برزوی شادبسی دانشی برگرفته بیاد.فردوسی (ملحقات شاهنامه ).
-
واژههای همآوا
-
برذوی
لغتنامه دهخدا
برذوی . [ ب َ ذَ] (ص نسبی ) منسوب است به برذة. رجوع به برذة شود.
-
جستوجو در متن
-
نیک زاد
لغتنامه دهخدا
نیک زاد. (ص مرکب ) پاک نژاد. پاک سرشت . پاک گوهر : به برزوی شیراوژن آواز دادکه ای پهلوان زاده ٔنیک زاد.فردوسی .
-
سخن جوی
لغتنامه دهخدا
سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) : پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2500).بیاید سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2597).
-
بیمار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیمار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رنجور شدن . مریض گشتن : ولیکن کنون کار ازین درگذشت دل و مغزم از آز بیمار گشت . فردوسی .چو سالش درآمد بهفتاد و هشت جهاندار و بیدار بیمار گشت . فردوسی .چو بشنید شیرویه بیمار گشت ز دیدار او پر ز تیمار گشت . فردوسی .چو...
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم . (از لطائف عبید زاکانی ). || منسوب به روی که فلزی است . هر چیز که ...
-
آذر
لغتنامه دهخدا
آذر. [ ذَ] (اِ) (از زندی آتارس ) آتش . آدر. نار : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی .همانا که برزوی را مادری که روز و شب از درد بر آذری . فردوسی .بدانست کآن زن ورا مادر است ز درد دلش جانْش پرآذر است . ...
-
پژمردن
لغتنامه دهخدا
پژمردن . [ پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمریدن . پژمرده شدن . پلاسیدن . خوشیدن . خشکیدن . ترنجیدن . درهم کشیده شدن . انجوخ گرفتن . (لغت نامه ٔ اسدی ). اِلواء. ذَب ّ. ذُبوب . ذَوی . ذبول . ذبل . کبْو. کُبو. ذَأو. ذَأی . قبوب . افسردن . فسردن . افسرده شدن . پ...
-
خراشیدن
لغتنامه دهخدا
خراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). شخودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریش کردن . مجروح ساختن . (ناظم الاطباء). نوک ناخنها کشیدن با کمی شدت بر تن تا پوست آن رود. (یادداشت بخط مؤلف ). خدش . (زوزنی ). کَدش . خَلب . (منتهی الارب ) : نبردش...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (اِ) (از پهلوی ارژ) بها. (برهان ). قیمت . (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). ارزش . (برهان ). ارج . اخش . نرخ . ثمن : چرا مرغ کارزش نبد یک درم به افزون خریدی و کردی ستم . فردوسی .نداند کسی ارز آن خواسته پرستنده و اسب آرا...
-
باب
لغتنامه دهخدا
باب . (اِ) بابا. پدر. اَب . والد. مقابل مام ، مادر، که بعربی والد گویند و به این معنی بلغت زند و پازند با بای فارسی باشد. حکیم سنائی گفته : هر دو را در جهان عشق طلب پارسی باب دان و تازی اَب . (از جهانگیری ).بفتح اول به الف کشیده و سکون موحده تحتانی ب...
-
تمام
لغتنامه دهخدا
تمام . [ ت َ ] (ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل . (غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان . (آنندراج ). درست و کامل و بی عیب . (ناظم الاطباء) : ز نوذر همی گفت هرکس به سام که برگشت از راه نیکی تمام . فردوسی .ابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد ...
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...