کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردعی
لغتنامه دهخدا
بردعی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) احمدبن اعین از فقهای حنفی و او از ابوالحسن الکرخی فقه فرا گرفت و در وقعه ٔ قرامطه در راه مکه کشته شد.
-
بردعی
لغتنامه دهخدا
بردعی . [ ب َ دَ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به بردع و بردعه که نام شهری است در اقصای آذربایجان . (انساب سمعانی ) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع و بردعه و برذعة شود : با گلیم جهرمی میگفت نطع بردعی کز حصیر و بوریایم خارخاری بردلست .نظام قاری .
-
بردعی
لغتنامه دهخدا
بردعی . [ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به بردع ، پشماگند فروش . (تفلیسی ). پالان گر و زین فروش و زین گر. (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
ابوبکر بردعی
لغتنامه دهخدا
ابوبکر بردعی . [ اَ بو ب َ رِ ب َ دَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. محمدبن اسحاق بن ندیم صاحب الفهرست به سال 340 هَ . ق . او را دیده است . یکی از فقهاء خوارج شراة است و او مذهب خویش می نهفته و خود را معتزلی مینموده . او راست : کتاب الناکثین . کتاب الرّد علی ...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحسین البردعی . رجوع به بردعی احمد... شود.
-
حرارة
لغتنامه دهخدا
حرارة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن حرارة بردعی . محدث است . (منتهی الارب ).
-
ابومسکین
لغتنامه دهخدا
ابومسکین . [ اَ م ِ ] (اِخ ) بردعی . شاعر ومحدث . او را نزدیک صد ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) بردعی . او راست حاشیه ٔ ممزوجی بر شرح العقائد که در سال 850 هَ . ق . باتمام رسیده است .
-
کید
لغتنامه دهخدا
کید. [ ک َ ] (اِخ ) نام نوشابه ٔ بردعی بوده که قیدافه معرب آن شده ، و اصل درآن کندابه یعنی آب قند بوده است ، نوشابه نیز به همان معنی است و قند معرب کنداست . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کیدپا شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن بندار. بردعی (؟). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است .
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) بردعی . احمدبن محمّدبن هارون . از عرفای مائه ٔ چهارم . وی درک صحبت ابوبکر طاهری و ابومحمّد مرتعش کرده است . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 421 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اسکندرانی . رجوع به ابن عطأاﷲ تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمد اسکندری شود. و نیز تهذیب مدوّنه ٔ بردعی را مختصر کرده است ، و حاجی خلیفه وفات او را به سال 719 هَ .ق . ذکر میکند.
-
شمس الدین
لغتنامه دهخدا
شمس الدین . [ ش َ سُدْدی ] (اِخ ) بردعی . متخلص به حمدی و مشهور به ملازاده و بردعی زاده از فرزندان مولانا محمد بردعی است که حاشیه ٔ او بر شرح ایساغوجی مشهور است . شمس الدین نیز مانند پدر خود دانشمند بود و بر کتبی چون تفسیر قاضی وشرح هدایه ٔ حکمت حاشی...