کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردج
لغتنامه دهخدا
بردج . [ ب َ دَ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان دواج و داریان بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 3791 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بردج
لغتنامه دهخدا
بردج . [ ب َ دَ] (معرب ، اِ) معرب برده . اسیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المعرب ) (آنندراج ). بندی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دودج و داریان
لغتنامه دهخدا
دودج و داریان . [ دَ ج ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال : ارتفاعات کدوان و کربال . از خاور: کوههای خرامه . از جنوب : ارتفاعات کفترک وگشنکان . از باختر: کوه بمووتنگ قراولخانه...
-
تربرسادات
لغتنامه دهخدا
تربرسادات . [ ت َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودج و داریان در بخش مرکزی شیراز و 30هزارگزی خاور شیراز و 3هزارگزی راه بردج به خرامه . دامنه ای است معتدل و 202 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و چغندر و سیب زمینی است . شغل اهالی زراعت است ...
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بنده و غلام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنیزک . (غیاث اللغات ). عبد. رقه . مملوک . بردج . (منتهی الارب ). و کلمه ٔ بردج معرب برده است : فراوان ورا برده و بدره دادزدرگاه برگشت پیروز و شاد. فردوسی .هم از جامه و برده و تخت ع...
-
تربر بالا
لغتنامه دهخدا
تربر بالا. [ ت َ ب ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودج و داریان در بخش مرکزی شهرستان شیراز و 28هزارگزی خاور شیراز و 3هزارگزی راه فرعی بردج به خرامه . جلگه ای است معتدل و 330 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و حبوبات و سیب زمینی است . شغل ا...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (ع ص ) گرفتار . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). مأسور. بسته . بندی . (غیاث ): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. (قرآن 8/76). اخیذ. (تفلیسی ...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...