کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برجا
لغتنامه دهخدا
برجا. [ ب َ ] (ص مرکب )(از: بر + جا) برجای . ثابت و برقرار. (آنندراج ). آرام و برقرار. (ناظم الاطباء). و با لفظ داشتن و ماندن مستعمل . (آنندراج ) : این دیه برجاست و حال این کرم بر این جمله است . (منتخب قابوسنامه ص 46).تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وا...
-
واژههای مشابه
-
پای برجا
لغتنامه دهخدا
پای برجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) استوار. ثابت . پایدار. پای برجای .
-
پای برجا کردن
لغتنامه دهخدا
پای برجا کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امکان . اثبات . استوار کردن . پایدار کردن . توکید. ایکاد. تأکید. وَطد. طِدة. توطید.
-
جستوجو در متن
-
لاتب
لغتنامه دهخدا
لاتب . [ ت ِ ](ع ص ) پای برجا. استوار. بر چفسنده . (منتهی الارب ).
-
رضمة
لغتنامه دهخدا
رضمة. [ رُ م َ ] (ع ص ) طائر رضمة. نعت است از رضم به معنی ثابت و برجا ماندن مرغ در پریدن . (منتهی الارب ). مرغ ثابت و برجا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
کسحان
لغتنامه دهخدا
کسحان . [ ک َ ] (ع ص ) شل و برجا مانده . اکسح . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، کُسحان . لنگ . (منتهی الارب ).
-
موطود
لغتنامه دهخدا
موطود. [ م َ ] (ع ص ) ثابت و استوار کرده شده و پابرجای شده و گرانسنگ گشته . (ناظم الاطباء). پای برجا کرده شده و استوار گردانیده شده . (از منتهی الارب ). استوار و گرانسنگ ساخته شده . (آنندراج ).
-
متوطد
لغتنامه دهخدا
متوطد. [م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) استوار و پای برجا و گرانسنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به توطد شود.
-
کسیح
لغتنامه دهخدا
کسیح . [ ک ُ س َ / ک َ ] (ع ص ) برجا مانده و لنگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سنگین در دست و پای و دور رفتن چنانکه یک پای بر زمین کشد. (از اقرب الموارد). رجوع به کسح شود.
-
بپا
لغتنامه دهخدا
بپا. [ ب ِ ] (ص مرکب ) مستقر. برجای . ایستاه . مقیم . برپای . بپای .- بپا باش ؛ برخیز. بایست . (از ناظم الاطباء). رجوع به بپای شود.- بپا بودن ؛ برقرار بودن . برجا بودن . ایستاده بودن .
-
برجای
لغتنامه دهخدا
برجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + جای ) ثابت . پایدار. برقرار. برمکان و برمحل . (ناظم الاطباء) : پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به برجا شود.
-
بوسه دزد
لغتنامه دهخدا
بوسه دزد. [ س َ / س ِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه در پنهانی بوسه کند. بوسه ربا. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بوسه دزدی زده در خواب بر اومهر تنگ شکرش برجا نیست .ظهوری (از آنندراج ).
-
تب افروز
لغتنامه دهخدا
تب افروز. [ ت َ اَ ] (ن مف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). تب افروخته . کسی که از تب افروخته شده باشد : سراغ شعله از خاکستر ما چند پرسیدن تب افروزان زخود رفتند و برجا ماند بسترها. میرزا بیدل (از بهار عجم ).|| (نف مرکب ) که تب را ...