کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برترین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برترین
لغتنامه دهخدا
برترین . [ ب َ ت َ ] (ص عالی ) بلندتر از همه خواه در مقام و خواه در جای و مکان . اعلی . بالاترین . بلندترین و عالی ترین . (ناظم الاطباء) : برترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه . رودکی .بدان برترین نام یزدانش رابخواند و بپالود مژگانش را....
-
جستوجو در متن
-
واژیان
لغتنامه دهخدا
واژیان . (اِ) خاصان و بزرگان و خاصگان . (برهان ) (آنندراج ). بزرگ . بزرگوار. (ناظم الاطباء). || برترین صف . (ناظم الاطباء).
-
اعلی القیم
لغتنامه دهخدا
اعلی القیم . [ اَ لَل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) بالاترین قیمت . برترین بها. گرانترین قیمتهای کالایی در زمانهای مختلف . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
افق الاعلی
لغتنامه دهخدا
افق الاعلی . [ اُ ف ُ قُل ْ اَ لا ] (اِخ ) برترین مرتبه ٔ روح یعنی حضرت احدیت و حضرت الوهیت . (از تعریفات جرجانی ).
-
نیکونظری
لغتنامه دهخدا
نیکونظری . [ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) صائب نظر بودن . نظر صائب داشتن : برترین چیزی شاهان را نیکونظری است هیچ کس نیست ترا یار به نیکونظری . فرخی .اندرین دولت ماننده ٔ تو کیست دگرچه به نیکوسیری و چه به نیکونظری .فرخی .
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . [ رَ ] (ع مص ) خرامیدن . (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن . || برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اعلی علیین
لغتنامه دهخدا
اعلی علیین . [ اَ لا ع ِل ْ لی یی ] (اِ مرکب ) بالاترین جایها به بهشت . (یادداشت بخط مؤلف ). بالاترین . برتر برترین . برین برین .
-
متذری
لغتنامه دهخدا
متذری . [ م ُ ت َ ذَرْ ری ] (ع ص ) (از «ذرو») آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج ). زن گرفته ٔ از برترین قبیله . (ناظم الاطباء). || برآینده بر بالای ذروه . (آنندراج ). برآینده بر بالا و بر کنگره . (ناظم الاطباء). غله ٔ برباد داده شده . (ناظم ال...
-
مفتری
لغتنامه دهخدا
مفتری . [ م ُت َ را ] (ع ص ) دروغین . مجعول . بربافته : ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایه ٔ علاشعر آورم به حضرت عالیت زینهاربا وحی آسمان چه زند سحر مفتری . سعدی (کلیات چ مصفا ص 679).ورجوع به مفتریات شود.
-
بی گوهر
لغتنامه دهخدا
بی گوهر. [ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + گوهر) بی اصل . نانجیب . بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف ). مقابل نژاده : بی گوهر گوهری ز گوهر نشودسگ را سگی از قِلاده کمتر نشود. سنایی .سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیا...
-
برمایه
لغتنامه دهخدا
برمایه . [ ب ِ / ب َ ی َ ] (اِخ ) برمایون . پرمایون . نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان ) : همان گاو کش نام برمایه بودز گاوان ورا برترین پایه بود. فردوسی .یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن . فردوسی .کجا نام آن گاو برمایه بودتو...
-
هیربدسار
لغتنامه دهخدا
هیربدسار. [ ب َ ] (اِخ ) نام نامه ای است از مه آبادکه پارسیان ایران او را نخست وخشور یعنی پیغمبر عجم دانند و آذر هوشنگ بزرگ خوانند و آن نامه را پای چمها یعنی ترجمه ٔ تحت اللفظی متعدد کرده اند. یکی از آن ترجمه ها ترجمه ٔ فریدون فرخ بوده و دیگری ترجمه ...
-
ربیعةبن سفیان
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن سفیان . [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س ُف ْ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک ، معروف به مرقش اصغر. شاعر دوران جاهلیت و از مردم نجد بود. ربیعة از حیث جمال زیباترین ِ مردم واز جهت شعر برترین آنها بشمار می رفت . او برادرزاده ٔمرقش بزرگ و عموی طرفةبن عبد بود. وی در ح...
-
زبونی کردن
لغتنامه دهخدا
زبونی کردن . [ زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) تن بخواری دادن . خفت کشیدن . تحمل بدی وپستی کردن . خواری کشیدن . زیردستی کردن : بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمونی کنم . فردوسی .چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشدچه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی . س...