کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برباد
لغتنامه دهخدا
برباد. [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + باد) نیست و نابود. (آنندراج ). خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده . (ناظم الاطباء).- برباد آمدن ؛ بیهوده و بی فایده شدن : از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد. حافظ.- برباد بودن ؛ م...
-
جستوجو در متن
-
پرشیدن
لغتنامه دهخدا
پرشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) برباد دادن . (برهان ). پریشیدن .
-
خانه سوزاندن
لغتنامه دهخدا
خانه سوزاندن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) سوزاندن خانه . کنایه از برباد دادن خانه و خانواده است .
-
خانمان سوختن
لغتنامه دهخدا
خانمان سوختن . [ ن ُ / ن ِ / ن ْ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را برباد دادن . خانمانی را برانداختن : بیم باشد که خانمان سوزی .سعدی (مفردات ).
-
گاو در خرمن کردن
لغتنامه دهخدا
گاو در خرمن کردن . [ دَ خ َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار کسی را پامال کردن و رسوا کردن و خراب و تباه ساختن . (غیاث ) : تا چوکاهش فلک دهد بربادخصم را گاو کرده در خرمن .ظهوری (از آنندراج ).
-
مقحفة
لغتنامه دهخدا
مقحفة. [ م ِ ح َ ف َ ] (ع اِ) سِکو که بدان گندم و دانه ها بر باد دهند و صاف و پاکیزه کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). چوبی که بدان دانه ها را برباد دهند و آن مانند مِذراة است . ج ، مقاحف . (از اقرب الموارد).
-
باعورا
لغتنامه دهخدا
باعورا. (اِخ ) باعور. پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود. (ناظم الاطباء). پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ).
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذَرْی ْ ] (ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آنرا. و همچنین است ذری حنطة و امثال آن : ذری الناس الحنطة؛ مردمان گندم را باد دادند.
-
متذری
لغتنامه دهخدا
متذری . [ م ُ ت َ ذَرْ ری ] (ع ص ) (از «ذرو») آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج ). زن گرفته ٔ از برترین قبیله . (ناظم الاطباء). || برآینده بر بالای ذروه . (آنندراج ). برآینده بر بالا و بر کنگره . (ناظم الاطباء). غله ٔ برباد داده شده . (ناظم ال...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (پسوند) مزید مؤخر امکنه : زیرباد. برباد. مجیرباد. دین باد. زیادباد. سایرباد. ابرقان باد. || مزید مؤخر اسماء و آن همان بد (پهلوی پت ) است : آذرباد [ نام موبد ] . گل باد : سپهبد گزین کرد گلباد راچوگرسیوز و جهن و پولاد را.فردوسی .
-
چارشاخ
لغتنامه دهخدا
چارشاخ . (اِ مرکب ) نوعی از تعذیب . (آنندراج ) (لطائف اللغات ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد. (ناظم الاطباء). در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان اسم آلتی است که سر آن بشکل پنجه ٔ دست یا دا...
-
پراشیده
لغتنامه دهخدا
پراشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پریشان شده . (برهان ) (شعوری ). پراکنده گشته . (شعوری ). پراکنده . پریشان . ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده . پشولیده . پاچیده . پاشیده . پرت و پلا. ترت و پرت . پریش . پریشیده . پخش . متفرق . ریخته پاشیده : مجلس پراشی...
-
پریشیدن
لغتنامه دهخدا
پریشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پراشیدن . پریشان کردن . پراکنده ساختن . متفرق کردن . پخش کردن . پاشیدن . طحطحه . صعصعه . ثَرثَر. ثَرثَرة : ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی . فرخی .مرد بددل خیانت اندیشدراز خود...
-
پریشیده
لغتنامه دهخدا
پریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل و پراگنده هوش ز قول نصیحت گر آکنده گوش . سعدی (بوستان ). || افشانده . برباد داده :برون آمد...