کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براق کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گربه ٔ براق
لغتنامه دهخدا
گربه ٔ براق . [ گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گربه که مویهای بدنش به نسبت از گربه های دیگر بلندتر و براق باشد : حریف شاهسواری که میتواند شدکه هست شیر فلک گربه ٔ براق او را.(از آنندراج ).
-
راق براق
لغتنامه دهخدا
راق براق . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) هر دَرِ تمام گشوده . (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). || کنایه از ازاله ٔ بکارت دوشیزگان . (لغت محلی شوشتر).
-
براق خان
لغتنامه دهخدا
براق خان . [ ب ُ ] (اِخ ) هشتمین از اولوس جغتای به ماوراءالنهر. حکومت ظاهراً از 664 هَ . ق . تا 668 هَ . ق . رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول شود.
-
براق حاجب
لغتنامه دهخدا
براق حاجب . [ ب ُ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) قتلغخان ، مؤسس سلسله ٔ قتلغخانیه یا قراختائیان کرمان است که از 619 تا 703 هَ . ق . در کرمان حکومت کردند. براق حاجب تا 632 هَ . ق . حکومت کرده است . وی نخست در خدمت سلطان محمد خوارزمشاه می زیست و سپس به کرمان رفت و ...
-
تنگ براق
لغتنامه دهخدا
تنگ براق . [ ت َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دیر ابن براق
لغتنامه دهخدا
دیر ابن براق . [ دَ رِ اِ ن ِ ب َرْ را ](اِخ ) دیری است در خارج حیرة. (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
صیقلی کردن
لغتنامه دهخدا
صیقلی کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ](مص مرکب ) روشن کردن . براق کردن . جلا دادن . زدودن .
-
جلا دادن
لغتنامه دهخدا
جلا دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . پاکیزه کردن . پرداخت کردن . صیقل دادن . براق کردن : جلا دادن ظروف فلزی ؛ پاک و روشن ساختن آن . || تبعید کردن . نفی بلد کردن . اخراج بلد کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
واکس زدن
لغتنامه دهخدا
واکس زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) واکس بروی کفش مالیدن . کفش را با واکس برّاق و تابان کردن . رجوع به واکس شود.
-
برألة
لغتنامه دهخدا
برألة. [ ب َ ءَ ل َ ] (ع مص )ابرئلال . تبرئل . پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس .
-
درواکردن
لغتنامه دهخدا
درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کر...
-
چراغپایه کردن
لغتنامه دهخدا
چراغپایه کردن . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن . چراغپا کردن .فیل کشیدن اسب : چراغپایه کند اسب کآتشی داردچو مُرد آتشش از وی چراغپایه مجوی . امیرخسرو (از مجموعه ٔ مترادفات ).براق همت والای...
-
مهره زدن
لغتنامه دهخدا
مهره زدن . [ م ُ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مهره کشیدن بر صاروج یا کاغذ و غیره برای لغزنده و براق شدن آن . جلا دادن . پرداخت کردن . صیقل کردن . صقال : آن خانه سفید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است . (تاریخ بیهقی ص 118): ترزی...
-
واخیدن
لغتنامه دهخدا
واخیدن . [ دَ ] (مص ) از هم جدا کردن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). || جدائی نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء). || پشم و پنبه برزده از هم جدا کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پنبه زدن و پاک کردن آن . (ناظم الاطباء). حلاجی ک...