کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
براة
لغتنامه دهخدا
براة. [ ب َ ] (ع اِ) مبراة. کارد کمان تراش . (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد بَرّاءَة به این معنی آمده است . رجوع به اقرب الموارد و منتهی الارب شود.
-
واژههای مشابه
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب َ ] (اِ) مگس یا کرم شب تاب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). کرمکی است مانند خنفسا جرمی کوچکتر از مگسی که در شب تاریک رود مانند چراغی روشن از پشت او افروخته می گردد ورنگ او بروز برنگ طاوس می ماند و بلغت پارسی این جانورک را براه می خوانند. (ترجمه ...
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: ب + راه ) خوب . نیکو. || آراسته . || خوبی . نیکوئی . (برهان ) (آنندراج ). || زیبا. گویند مردی براه است . (فرهنگ اسدی ). || آراستگی . || برازش . || برازیدن . (برهان ) (آنندراج ). بر راه کسی که در راه (مستقیم ) ا...
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ابراهیم . اباره و اباریه و ابارهه و براهم و براهیم و براهمة و براه جمع ابراهیم است . (منتهی الارب ).
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب ُ ] (ص ) با زیب و نیکویی . (صحاح الفرس ). زیب و نیکویی بود بمردم و غیره . (لغت نامه ٔ اوبهی ). مناسب . نیکو. (فرهنگ لغات شاهنامه ) : رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه . بوالمثل .کارزرگر بزر شود به براه زر بزرگر سپار و ...
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب ُ ] (نف ) قطعکننده . قاطع. برّنده . برّا. و این کلمه در «ناخن براه » جزو دوم است از کلمه ٔ مرکب و در بیت ذیل مستقل بکار رفته است : بپوشی همان پوستین سیاه یکی کارد بستان تو با خود براه .(یادداشت بخط مؤلف از فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2822).و نی...
-
ناخن براه
لغتنامه دهخدا
ناخن براه . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) ناخن برا. ناخن برای : در بادیه شد تنها بی زاداما همیشه سوزن و ناخن براه و دلو و حبل با وی بودی .(کیمیای سعادت ). رجوع به ناخن برا و ناخن برای شود.
-
براه آمدن
لغتنامه دهخدا
براه آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + آمدن ) سر براه شدن . ارشاد و هدایت شدن . راه یافتن : به من بخش سودابه را زین گناه پذیرد مگر پند و آید براه . فردوسی .به برسم شتابید و آمد براه بجایی که بود اندر آن بارگاه . فردوسی .بدرگاه کاووس شاه...
-
براه آوردن
لغتنامه دهخدا
براه آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + آوردن ) ارشاد کردن . هدایت کردن .
-
براه استادن
لغتنامه دهخدا
براه استادن . [ ب ِ اِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب +راه + استادن ) براه ایستادن . انتظار کشیدن . (آنندراج ). سر راه ایستادن . در انتظار کسی ماندن : کبک از حسرت رفتار قیامت زایش بس که استاده بره ریخته خون بر پایش . سالک قزوینی (آنندراج ).|| راهی شدن . روان...
-
براه افتادن
لغتنامه دهخدا
براه افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + افتادن ) قریب به انجام رسیدن و روبرو آمدن و روبراه آمدن کار. (آنندراج ). راه افتادن : کی سرانجامی من خوب براه افتاده ست همچو زین خانه ما را در و دیواری نیست . تأثیر (آنندراج ).- براه افتادن اختلا...
-
براه افکندن
لغتنامه دهخدا
براه افکندن . [ ب ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + افکندن ) براه انداختن . بیدار کردن و راه نمودن . (آنندراج ) : رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن .(آنندراج ).
-
براه افکنده
لغتنامه دهخدا
براه افکنده . [ ب ِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (از: ب + راه + افکنده ) براه افتاده . کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت : آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه ).
-
براه انداختن
لغتنامه دهخدا
براه انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + انداختن ) براه افکندن . بیدار کردن و راه نمودن . (آنندراج ). راهی کردن : بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته رامن براه انداختم این کاروان خفته را. صائب (آنندراج ).|| بکار انداختن چنانکه موتوری را.