کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برآور
لغتنامه دهخدا
برآور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) درخت میوه دار. درخت میوه آور. (آنندراج ). || آورنده ٔمیوه . (شرفنامه ٔ منیری ). آورنده ٔ بر. بارآور. بر آورنده . میوه دهنده . میوه دار. مثمر. باثمر : سر تنگ تابوت کردندسخت شد آن سایه گستر برآور درخت . فردوسی .چه مایه بدو ...
-
واژههای مشابه
-
ناکس برآور
لغتنامه دهخدا
ناکس برآور. [ ک َب َ وَ ] (نف مرکب ) ناکس پرور. سفله پرور : آتش اندر خزینه خانه ٔ دل چرخ ناکس برآور اندازد.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
نزاف
لغتنامه دهخدا
نزاف . [ ن َ ف ِ ] (ع اِ فعل ) برآور! انزف . (از منتهی الارب ). اسم فعل برای امر. گویند: نَزاف ِ ماءَالبئر؛ یعنی برآور همه ٔ آن را. (از المنجد).
-
صداع کردن
لغتنامه دهخدا
صداع کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سردرد آوردن . سردرد آوردن بر اثر بانگ و فریاد : حریف جنگ گزیند تو هم درآور جنگ چو سگ صداع کند تن مزن برآور سنگ .مولوی .
-
چوبینه
لغتنامه دهخدا
چوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است . او را چوبین و شوبین نیز گویند : چو چوب دولت ما شد برآورمه چوبینه چوبین شد به خاور. نظامی .رجوع به چوبین و شوبین شود.
-
فروهلیدن
لغتنامه دهخدا
فروهلیدن . [ ف ُ هَِ دَ ] (مص مرکب ) فروهشتن . آویختن نقاب ، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان : گر ماه من برافکند از رخ نقاب رابرقع فروهلد به جمال آفتاب را. سعدی .یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور. سعدی .|| از پای درآ...
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (اِخ ) نام خدای مصریان قدیم ، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است ) حدس میزنند که همین آمون باشد. || نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر مِنسه که در 22 سالگی بسال 642 ق . م . بسلطنت رسید. || نام یکی از شهرهای قد...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کون باشد. (اوبهی ). کون و دبر. (ناظم الاطباء).کون بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 403) : سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآوربنمای به سلطان کمر ساده و ایزار. حقیقی (از لغت ف...
-
آمین
لغتنامه دهخدا
آمین . [ آم ْ می / آ می ] (ع صوت ) (ازآمُن ، نام خدای مصریان ) برآور! بپذیر! چنین باد! مستجاب کن ! استجابت ، اجابت فرما! قبول کن دعای مرا! درگیر فرمای ! باجابت مقرون باد! تراج (؟) : گر در نماز شعرش برخوانی روح الامین کند ز پَسَت آمین . ناصرخسرو.تهنیت...
-
سرپرستی
لغتنامه دهخدا
سرپرستی . [ س َ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) تیمار حال کردن . (غیاث )(آنندراج ). || ریاست . بزرگی : سرپرستی رنج و خدمت آفت است من فراق این و آن خواهم گزید. خاقانی .به خورسندی برآور سرکه رستی بلایی محکم آمد سرپرستی . نظامی .رجوع به سرپرست شود. || مقامی است د...
-
تیغ برآوردن
لغتنامه دهخدا
تیغ برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ علم کردن . (آنندراج ). شمشیر برکشیدن . تیغ برکشیدن : جائی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عدم جنت سبا. سعدی .مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآوردبس کشته ٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد. حافظ. || نورافشانی کرد...
-
خروش برآوردن
لغتنامه دهخدا
خروش برآوردن . [ خ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن خروش . خروش کردن : دگر دیو کین است پر خشم و جوش ز مردم برآرد بناگه خروش . فردوسی .چون برآورد از میان جان خروش اندرآمد بحر بخشایش بجوش . مولوی (مثنوی ).بداور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خ...
-
عیب داشتن
لغتنامه دهخدا
عیب داشتن . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) معیوب بودن . ناقص بودن . دارای نقصان بودن : امیر گفت این اندیشیده ام و نیک است ، اما یک عیب بزرگ دارد... باد در سر کند. (تاریخ بیهقی ص 264). صفت این خانه چنانکه هست از من پرس که عیبی ندارد. (گلستان ).- امثال ...