کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بده بستون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ِ / ب َدْ دَ ] (ع اِ) قوت و توان ، یقال ماله بدة؛ یعنی نیست او را طاقت آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوت . توان . طاقت . (یادداشت مؤلف ).
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ُدْ دَ ] (ع اِ) بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بِدَد. || طاقت . || غایت چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): بینی و بینک بدة؛ای غایة و مدة. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
-
نان بده
لغتنامه دهخدا
نان بده . [ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان . نان ده . سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران .
-
بده بستان
لغتنامه دهخدا
بده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .
-
بده شدن
لغتنامه دهخدا
بده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، از چشم افتادن و بد جلوه کردن : من نزد فلان بده شدم .
-
بده کردن
لغتنامه دهخدا
بده کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن . (لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی : فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو ...
-
خوش بده
لغتنامه دهخدا
خوش بده . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) خوش حساب . آنکه بدهکاری های خود رابموقع تأدیه کند. مقابل بدبده . (یادداشت مؤلف ).
-
بده و بستان
لغتنامه دهخدا
بده و بستان . [ ب ِ دِ هَُ ب ِ ] (اِ مرکب ) بده بستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بده بستان شود.
-
خواجه بده رسان
لغتنامه دهخدا
خواجه بده رسان . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ب ِ دِه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) سخت متفحص . سخت خبرجوی . آنکه از کار کسان آگاهی خواهد. خبرکش . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از توشه ٔ اندک . || رفیق ناموافق . || چارپای لنگ . || معیشت کم . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ...
-
جستوجو در متن
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِ) سکه ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است ، در بعضی شهرها هر قران که برابر با ریال کنونی است به بیست شاهی و هر شاهی به دو پول و هر پول به دو جِندَک و هر جندک به دو غاز تقسیم می شده است .- دو غاز نیرزیدن ؛ سخت ناچیز و کم ارج بودن .- یک غا...