کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخور دادن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بخور و نمیر
لغتنامه دهخدا
بخور و نمیر. [ب ِ / ب ُ خوَ رُ / خُرُ ن َ ] (ص مرکب ) مقداری از غذا که فقط برای ادامه ٔ زندگی کفایت کند. (فرهنگ فارسی معین ). رزق و روزی بسیار قلیل . قوت لایموت . قوت روزگذار: اقل مایقنع از خور.- روزی بخور و نمیر ؛ یک نان بخور و نمیری بکارگرها می دهن...
-
جستوجو در متن
-
بخورات
لغتنامه دهخدا
بخورات . [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بخور. داروهایی که در بخور دادن بکار می برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخور شود.
-
تأکیل
لغتنامه دهخدا
تأکیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) مالی فا کسی دادن که این بخور و در آن تصرف کن چنانک خواهی . (تاج المصادر بیهقی ). مال فا کسی دادن کان را بخورد. (زوزنی ). بخورد ونوش مردم دادن مالی را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب...
-
جبلیة
لغتنامه دهخدا
جبلیة. [ ج َ ب َ لی ی َ ] (ع اِ) ماده ای است شبیه به کندر. کبا. قنق . عسل اللبن که افریقائیها برای بخور دادن بکار میبرند. (از دزی ). || (ص نسبی ) تأنیث جبلی . کوهی . کوهستانی .- حنطة جبلیة ؛ گندمی که در زمین درشت روید. خلاف بثنیة. (یادداشت مؤلف ).
-
دود دادن
لغتنامه دهخدا
دود دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بر دود نگاه داشتن . روی دود گرفتن تا از رنگ و بوی آن بگیرد. ادخان . تدخین . (یادداشت مؤلف ). در معرض دود گذاشتن چیزی را چنانکه ماهی و جز آن برای خشکانیدن و غیره . (از فرهنگ لغات عامیانه ). || ریختن دارویی بر آتش و عضوی ا...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
تبخیر
لغتنامه دهخدا
تبخیر. [ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن و بخور دادن . (ناظم الاطباء). خویشتن بوی کردن ببخور. (دهار): و بخّره و بخر علیه ؛ دخنه بالبخور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بخار انگیختن از چیزی . (فرهنگ نظام ). |...
-
اجمار
لغتنامه دهخدا
اجمار. [ اِ ] (ع مص ) بازداشتن لشکر به دارالحرب و بازنگردانیدن آن : اَجمر السلطان جیشه .(منتهی الارب ). || شتافتن . (منتهی الارب ). زود رفتن . (تاج المصادر). زود برفتن . (زوزنی ). || جستن در قید. || بخور دادن . (منتهی الارب ). بخور کردن . عود و مانند...
-
تجمر
لغتنامه دهخدا
تجمر. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن قوم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن مردم . (آنندراج ). || واداشته شدن لشکر در ثغر. (تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تجمر الجیش حبس فی...
-
فراکردن
لغتنامه دهخدا
فراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستان ).دست فراکردند اندر اوانی فروختن . (تاریخ سیستان ). || برگزیدن . انتخاب کردن . منصوب کرد...
-
قتر
لغتنامه دهخدا
قتر. [ ق َ ] (ع مص ) تنگ کردن نفقه را برعیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔجرجانی ) (اقرب الموارد): قتر قتراً و قتوراً؛ تنگ کرد نفقه را بر عیال . (منتهی الارب ). || قوت روزگذار دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بخور کردن . (آنندراج ) ...
-
غلتیدن
لغتنامه دهخدا
غلتیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن . (فرهنگ اوبهی ). به پهنا گردیدن . (فرهنگ اسدی ). به روی خود گردیدن . به روی خود چرخیدن . (ناظم الاطباء). غلطیدن . گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجه ٔ دزفولی غکیدن و در گیلکی غلت خو...
-
یک دو
لغتنامه دهخدا
یک دو. [ ی َ / ی ِدُ ] (اِ مرکب ) یک ودو. یک به دو. گفتگوی بی معنی . (ناظم الاطباء). بگونگو. مشاجره . || (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد تقریبی و تردیدی . (یادداشت مؤلف ). عدد مشکوک و مردد میان یک و دو. اندکی . لختی . چندی : هر روز من تنها پیش او...
-
تقطیر
لغتنامه دهخدا
تقطیر. [ ت َ ] (ع مص ) چکانیدن . (زوزنی ) (دهار). چکانیدن و قطره قطره چکانیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). استقطار آب دارو با قرع وانبیق . (از اقرب الموارد). قطره قطره چکیدن آب و جز آن و به اصطلاح کیمیا جدا کردن به اعانت حرارت مواد فرار...