کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخشودگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخشودگی
لغتنامه دهخدا
بخشودگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) عفو. (یادداشت مؤلف ). این واژه در مقابل کلمه ٔ معافیت برگزیده شده و در همه ٔ موارد بجای صرف نظر کردن بکار میرود خواه تقصیر و گناه باشد و خواه جریمه ٔ نقدی یا پرداخت حق و عوارض . (از واژه های فرهنگستان ).
-
جستوجو در متن
-
معافیت
لغتنامه دهخدا
معافیت . [ م ُ فی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) معاف بودن . معافی . بخشودگی . و رجوع به معاف و معافی شود.
-
معافی
لغتنامه دهخدا
معافی . [ م ُ] (حامص ) بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی و بخشش مالیات و باج و خراج . (ناظم الاطباء). معاف بودن . معافیت . و رجوع به معاف شود.- معافی مالیاتی ؛ بخشودگی از پرداخت مالیات . معافیت مالیاتی .- معافی نظام وظیفه ؛ بخشودگی از خدمت نظام وظیفه ....
-
معاف خواستن
لغتنامه دهخدا
معاف خواستن . [ م ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استعفا کردن . از عملی عذر برکناری خواستن . بخشودگی خواستن : و از آن شغل که به عهده ٔ من بود معاف خواستم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). و رجوع به معاف شود.
-
مسلمی
لغتنامه دهخدا
مسلمی . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (حامص )معافیت . رهایی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است کس را نداده اند برات مسلمی . ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).|| بخشودگی مالیاتی : چون متوجهات املاک و اوقاف زاویه ٔ متبرکه ٔ ایشان بموجب...
-
گی
لغتنامه دهخدا
گی . (اِ) گه و گوه . غایط. سرگین در لهجه ٔ طبرستان و گیلک و الوار. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. (فرهنگ نظام ) : کس چو آن را بعرض کیر رساندکیر گفتا که خایه گی مخره . (از آنندراج ).در خراسان...
-
عطا
لغتنامه دهخدا
عطا. [ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) عطاء. دهش . (منتهی الارب ). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام . بذل . حِباء. حَبوة. داشن . دهش . دهشت . دهشته سَیب صفد. طلف . عطیت . عطیة. مَن ّ. ندی . نوال . هن . و رجوع به عطاء شود : بشتر راد خوانمت پرگست او ...