کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخردی
لغتنامه دهخدا
بخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) عقل . خرد. لب . هوش . دراکه . دانایی . (فرهنگ نظام ). فراست . زیرکی . دانایی . کیاست . (ناظم الاطباء). خردمندی . فرزانگی . هوشیاری . (شرفنامه ٔ منیری ). دانایی . (غیاث اللغات ) : که اندیشه ای در دلم ایزدی فراز آمده ست ...
-
جستوجو در متن
-
فراطوس
لغتنامه دهخدا
فراطوس . [ ف َ ] (اِخ ) جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
رای بین
لغتنامه دهخدا
رای بین . (نف مرکب ) رای بیننده . هوشیار. هوشمند : بپرسید مر زال را موبدی از آن تیزهش رای بین بخردی .فردوسی .
-
صوابرائی
لغتنامه دهخدا
صوابرائی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) درست فکری . راست فکری . بخردی : زآنجا که تراست رهنمائی نآمد ز تو جز صوابرائی . نظامی .رجوع به صوابرای شود.
-
خرده کار
لغتنامه دهخدا
خرده کار. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ریزبین . نکته سنج . نکته گیر : که شنیدم بخردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان .نظامی .
-
کوشایی
لغتنامه دهخدا
کوشایی . (حامص ) جد. جهد. سعی . کوشش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشا بودن : سدیگر چو کوشایی ایزدی که از جان پاک آید و بخردی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2537).
-
نیرویی
لغتنامه دهخدا
نیرویی . (حامص ) قدرت . نیرومندی . (فرهنگ فارسی معین ) : مثال کمیت ، شمار و درازنا و پهنا... بخردی و دانش و نیرویی . (ازدانشنامه ٔ علائی ، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین ).
-
راه بین
لغتنامه دهخدا
راه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از زاغ ، چشم بین و ز طاووس پرنگر.سعدی .
-
پنه
لغتنامه دهخدا
پنه . [ پ َ ن َه ْ ] (اِ) مخفف پناه . رجوع به پناه شود : طبیعت شود مرد را بخردی به امید نیکی و بیم بدی گر این هر دو در پادشه یافتی در اقلیم و ملکش پنه یافتی .سعدی .
-
بهره بردن
لغتنامه دهخدا
بهره بردن . [ ب َ رَ / رِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سود بردن . نصیب یافتن . فائده یافتن : پراکنده در دست هر موبدی از او بهره ای برده هر بخردی .فردوسی .
-
زردهشت
لغتنامه دهخدا
زردهشت . [ زَ هَُ / هََ هَِ ] (اِخ ) نام موبد موبدان در زمان هرمزبن انوشیروان که او را هرمز مسموم ساخت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دل موبد موبدان تنگ شدرخانش ز اندیشه بی رنگ شدکه موبد بدو پاک بودش سرشت بخردی ورا نام بد زردهشت . فردوسی .رجوع به زردش...
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناصرخسرو.بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن . سعدی (بوستان ).بخردی بخورد از بزرگان قفاخدا داد...
-
نیک دان
لغتنامه دهخدا
نیک دان . (نف مرکب ) نحریر. (السامی ) (ملخص اللغات ) (یادداشت مؤلف ). حاذق . استاد. علامه . دانا. (یادداشت مؤلف ). بسیاردان : دلارام گفت ای شه نیک دان نه هر زن دودل باشد و ده زبان . اسدی .یکی نیک دان بخردی کز جهان زبون افتد اندر کف ابلهان . اسدی .ب...
-
زبون داشتن
لغتنامه دهخدا
زبون داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) (کسی یا چیزی را) خوار شمردن و ناچیز گرفتن . آسان گرفتن . توجه نکردن و حقیر داشتن : یکی ترک بد پیر نامش قلون که ترکان ورا داشتندی زبون . فردوسی .سواران ترکان که روز درنگ زبون داشتندی شکار پلنگ . فردوسی .چنین داد پاسخ...