کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخرد
لغتنامه دهخدا
بخرد. [ ب ِ خ ِرَ ] (ص مرکب ) بِخْرَد. باخرد. خردمند : نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای راگر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش . ناصرخسرو.چو مردم بخرد آبروی را همه سال به کُرْه بنده ٔ اینیم و چاکر آنیم . مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ).و رجوع به بِخْرَد شود.
-
بخرد
لغتنامه دهخدا
بخرد. [ ب ِ رَ ] (اِ) هوش . عقل . شعور. (ناظم الاطباء). بدین معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
-
بخرد
لغتنامه دهخدا
بخرد. [ ب ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. صاحب عقل . گویا در اصل باخرد بوده مخفف گشته حرکت باء هم مبدل گشت . با فتح باء هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). هوشیار. (غیاث اللغات ). هوشمند. صاحب ادراک . خبردار. (ناظم الاطباء). عاقل . خردمند. فرزانه . ذولب . ذونهیه ....
-
جستوجو در متن
-
پیردل
لغتنامه دهخدا
پیردل . [ دِ ] (ص مرکب )که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد : باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان .خاقانی .
-
شرخر
لغتنامه دهخدا
شرخر. [ ش َ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار شر. کسی که در امور متنازع فیه با دادن وجهی به یکی از متداعیان حق او را بخرد و در همه ٔ مراحل تا حصول نتیجه ٔ نهائی خود را جانشین او سازد.
-
مردافشار
لغتنامه دهخدا
مردافشار. [ م َ اَ ] (نف مرکب ) کنایه از لاطی و بچه باز است : امام غزنوی آن پیر بخرد هشیارمدرس کتب بونواس مردافشار.سوزنی .
-
بخردنواز
لغتنامه دهخدا
بخردنواز. [ ب ِ رَ ن َ ] (نف مرکب ) که بخرد را نوازد. خردمندنواز. خردمندپرور : خدای خردبخش بخردنوازهمان ناخردمند را چاره ساز.نظامی .
-
بشیر
لغتنامه دهخدا
بشیر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.- توگی بشیر ؛ توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است .
-
نقدخر
لغتنامه دهخدا
نقدخر. [ ن َ خ َ ] (نف مرکب ) که جنسی را نقداً بخرد و قیمت آن را فی الحال بپردازد. مقابل نسیه خر و نسیه بر : هزار زخم به دانگی است نرخ گردن توبه نسیه می دهی آن را که نقدخر نبود.سوزنی .
-
صوابرای
لغتنامه دهخدا
صوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.
-
هرموکرات
لغتنامه دهخدا
هرموکرات . [ هَِ م ُ ] (اِخ ) شخصی است که در زمان اردشیر دوم هخامنشی به یونان فرستاده شد تا شاهان ایالات یونان را علیه اسپارت بشوراند وآنها را برای کمک به ایران بخرد. نام وی را گزنفون تیموکرات دانسته است . وی از مردم ردس است . (از ایران باستان پیرنیا...
-
هم عقد
لغتنامه دهخدا
هم عقد. [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند : گذشتند و ما نیز هم بگذریم که چون مهره هم عقد یکدیگریم . نظامی (شرفنامه ص 234). || مجازاً، مشابه . همانند. به یکدیگر ماننده : چونکه بخرد نظر بر آن انداخت آن دو هم عقد را ز هم نشناخ...
-
دوخته فروش
لغتنامه دهخدا
دوخته فروش . [ ت َ / ت ِ ف ُ ] (نف مرکب ) که فروختن رختهای دوخته پیشه دارد. لباس فروش . (یادداشت مؤلف ). کسی که پارچه بخرد و از آن لباس به اندازه های مختلف بدوزد و برای فروش عرضه کند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
راه جویان
لغتنامه دهخدا
راه جویان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال جستن راه . که در حال جستن راه باشد. || عاقل . طالب حقیقت : بیوزش بنزدیک موبد شدندهمه راه جویان و بخرد شدند. فردوسی .در راه روش چو خضر پوپان هنجارنمای و راه جویان .نظامی .