کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ببار نشستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ببار نشستن
لغتنامه دهخدا
ببار نشستن . [ ب ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) میوه و گل آوردن . به بار آمدن . بار دادن . گل و میوه دادن .آغاز میوه دادن کردن . || به دربار نشستن .بار دادن . اجازه ٔ درآمدن به حضور دادن : بکردار شاهان نشیند به بارابا یوز در دشت جوید شکار.فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
ببار آوردن
لغتنامه دهخدا
ببار آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) به ثمر رساندن . ببار رساندن . درختی را بارور ساختن : نگهبان بود شاه گنج وراببار آورد شاخ رنج ورا. فردوسی .سیاوش بدو گفت کای بختیاردرخت بزرگی تو آری ببار. فردوسی .تأثیر عدل او کند این ملک را چنان کز خار ظلم میوه ...
-
جستوجو در متن
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...
-
بار دادن
لغتنامه دهخدا
بار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اذن دادن . رخصت دخول دادن . (ناظم الاطباء: بار). بمعنی رخصت و دستوری . (آنندراج : بارداد). رخصت دخول دادن . اذن دخول دادن . اجازه ٔ درآمدن دادن . دستوری ورود دادن . اجازه ٔ ورود دادن . اجازه ٔ دخول ببارگاه دادن . اجازه ٔ ...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دُ ] (اِ) دمب . ذنب . ذنابی . و در شعر گاهی به تشدید میم آید. (یادداشت مؤلف ). عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد. و آن از تعداد مهره های استخوان در دنبالچه بوجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بود و در پر...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) برسوی سقف که بر از آن سقف دیگر نباشد. طرف بیرونی سقف خانه . (غیاث اللغات ). طرف بیرونی سقف خانه ، و بعضی طرف درونی خانه را گفته اند به قرینه ٔ پشت بام . (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهر سقف از برسوی . سقف خانه از بیرون سو.(یادداشت مؤلف ). بر...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کاره ).حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (برهان ). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قد...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...