ببار نشستن . [ ب ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) میوه و گل آوردن . به بار آمدن . بار دادن . گل و میوه دادن .آغاز میوه دادن کردن . || به دربار نشستن .بار دادن . اجازه ٔ درآمدن به حضور دادن :
بکردار شاهان نشیند به بار
ابا یوز در دشت جوید شکار.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.