کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بایستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بایستن
لغتنامه دهخدا
بایستن . [ ی ِ ت َ ](مص ) لازم بودن . واجب بودن . ضروری بودن . (ناظم الاطباء). لزوم . وجوب . محتاج ٌالیه بودن . (آنندراج ). ضرورت داشتن . لزوم داشتن . واجب آمدن . احتیاج پیدا شدن . مورد نیاز بودن . بکار بودن . محتوم بودن . و این فعل از افعال تأکید ا...
-
جستوجو در متن
-
بایان
لغتنامه دهخدا
بایان . (نف ) صفت فاعلی از بایستن . رجوع به بایا و رجوع به بایستن شود.
-
بائیدن
لغتنامه دهخدا
بائیدن . [ دَ ] (مص ) لازم بودن . بایستن . (آنندراج ).
-
بایستگاه
لغتنامه دهخدا
بایستگاه . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جای بایستن . موقع لزوم و ضرورت . || آرزو. میل . تمنا. (ناظم الاطباء).
-
باییدن
لغتنامه دهخدا
باییدن . [ دَ ] (مص ) بایستن . بایسته و لازم و ضروری بودن . (فرهنگ لغات شاهنامه ص 43).
-
بی وایه
لغتنامه دهخدا
بی وایه . [ وای َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + وایه ) بی ملجاء. بی پناه . (یادداشت مؤلف ). || بی ضرورت و بدون لزوم و حاجت . (ناظم الاطباء). شاید وای و وایه (وای + هَ) صورتی باشد از «بای » ریشه ٔ مضارع مصدر بایستن .
-
بایا
لغتنامه دهخدا
بایا. (نف ) باینده . که باید. بایست . (از فرهنگ شعوری ). دربایست . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). بایسته . از ریشه ٔ بایستن است . (فرهنگ رشیدی ). آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. (ناظم الاطباء). واجب . ضروری . وایا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150). محت...
-
دربایستن
لغتنامه دهخدا
دربایستن . [ دَ ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) ضرور بودن . لازم بودن . مورد احتیاج بودن . واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم . (تاریخ بیهق ). || لایق بودن . سزاوار بودن . شایستن . بایستن . مناسب بودن . (ناظم الاطباء). || کم آمدن . نقصان و کمی پ...
-
ضرور
لغتنامه دهخدا
ضرور. [ ض َ ] (ع ص ) بایسته . واجب . لازم .- ضرور بودن ؛ بایستن . دربایستن . صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم ...
-
واجب شدن
لغتنامه دهخدا
واجب شدن . [ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )لازم شدن . فریضه بودن . لازم گشتن . فرض شدن . واییدن . بایستن . (ناظم الاطباء). وجوب . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). وأی . (تاج المصادر بیهقی ). کذب : کذب علیک الغسل ؛ واجب شد بر تو غسل . (منتهی الارب ) :...
-
مصدری
لغتنامه دهخدا
مصدری . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) متعلق ومنسوب به مصدر. (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر شود.- وجه مصدری ؛ در دستورهای قدیم ، فعلی را می گفتند که به صورت اسم (مصدر) درآمده باشد و غالباً متعاقب صیغه ٔ مطلوب یکی از افعال بایستن ، یارستن ،توانستن ، خواستن ، شای...
-
وجوب
لغتنامه دهخدا
وجوب . [ وُ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقرر گشتن بیع. || برگردانیدن . (منتهی الارب ): وجب عنه ؛ برگردانید از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وَجب ؛ پنهان شدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (م...
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات ). || چفسیدن . (دستور اللغة). لازم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). وجوب . (زمخشری ). ضرورت . ...
-
فعل
لغتنامه دهخدا
فعل . [ ف ِ ] (ع اِ) حرکت مردم . (منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است . (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متعدی . ج ، فِعال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فعال ، افعال . جج ، افاعیل . (فرهنگ فارسی معین ). علم ، مق...