کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باژگون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باژگون
لغتنامه دهخدا
باژگون . (ص مرکب ) معکوس . مقلوب . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). وارون . واژون . واژگونه . باژگونه . وارونه . ناراست . منکوس . (از منتهی الارب ) : چون طبع جهان باژگونه بودکردار همه باژگون فتاد. مسعودسعد.باژگون نعل ها نگر به جهان شاه اندر لباس بنده نهان ...
-
جستوجو در متن
-
وازگون
لغتنامه دهخدا
وازگون . (ص ) واژگون . باژگون . سرنگون و باژگون . (ناظم الاطباء). رجوع به واژگون شود.
-
باشکون
لغتنامه دهخدا
باشکون . [ ش ِ ] (ص مرکب ) برگردانیده . مقلوب . صورتی از باژگون و واژگون . رجوع به باژگون و باشگون و باژگونه و واژگونه شود.
-
وارون کردن
لغتنامه دهخدا
وارون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واژگون کردن . وارونه کردن . باژگون کردن . معکوس ساختن .
-
وارونه کردن
لغتنامه دهخدا
وارونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارون کردن . سرنگون کردن . (ناظم الاطباء). باژگون کردن . ورمالیدن . معکوس کردن . (از یادداشتهای مؤلف ). زیر و بالا کردن . دگرگون کردن . منقلب ساختن .
-
پشت رو
لغتنامه دهخدا
پشت رو. [ پ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . وارون . واژون . باژگون . باژگونه . اَشن َ: پیراهنت را پشت رو پوشیده ای .
-
دردی آمیز
لغتنامه دهخدا
دردی آمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دردی . ناصاف . ناخالص : مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است .حافظ.
-
سرازیر
لغتنامه دهخدا
سرازیر. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل سرابالا. (آنندراج ). || واژگونه . باژگون : خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب . معز فطرت (از آنندراج ).ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش در آب .محمدطاهر وحید (از آنندراج ).
-
طاقی
لغتنامه دهخدا
طاقی . (ص نسبی ) منسوب به طاق . رجوع به طاق شود. || (اِ) نوعی از کلاه باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). کلاه که به صورت طاق سازند. طاقین . طاقیه : نامد درست طاقی گردون بفرق فقرکشکول تا مگر بسرش باژگون کنند.ارادتخان واضح (از آنندراج ).
-
باشگون
لغتنامه دهخدا
باشگون . (ص مرکب ) باژگون . معکوس . مقلوب . (شعوری ورق 180). واژگون . واژگونه . معکوس . وارونه . (ناظم الاطباء) : خاک پایت را زحل از دیده بر سر مینهدآری آری هست دایم کار هندو باشگون . رکن الدین بکرانی (از شعوری ).و رجوع به باشگونه و باژگونه و وارونه ...
-
باشگونه
لغتنامه دهخدا
باشگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عکس . قلب . (برهان قاطع). باژگون . باژگونه . وارون . واژون . (آنندراج ). معکوس . (فرهنگ شعوری ج 1ورق 192). بازگردانیده . مقلوب . (شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ). بازگونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . (اوبهی ). باژگون...
-
وارونه
لغتنامه دهخدا
وارونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . باژگونه . معکوس . مقلوب . (برهان ) (آنندراج ). وارون . واژگون . (ناظم الاطباء). باژگون . منکوس . منکوساً. واشگونه . باشگونه .واژونه . واژگونه . و رجوع به وارون شود : که او را زمانه برآنگونه بودهمه تنبل دیو وارونه ...
-
واژون
لغتنامه دهخدا
واژون . (ص )وارون . (برهان ). برگشته . برگردیده . بازگردانیده . عکس . قلب . (برهان ) (ناظم الاطباء). واژگون . (ناظم الاطباء). نگون . (غیاث اللغات ). باژگون . باژگونه . باشگون . باشگونه . واژگون . واژگونه . مقلوب . معلق : تهیدست را کار واژون بوددلش سا...
-
واژونه
لغتنامه دهخدا
واژونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . معکوس و مقلوب . (برهان ). وارونه . (ناظم الاطباء). وارون . واژون . واژگون . باشگون . باشگونه . باژگون . باژگونه . و رجوع به واژون شود. || دگرگون . آشفته : فریدون چو گیتی بر آن گونه دیدجهان پیش ضحاک واژونه دید. فرد...