واژونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . معکوس و مقلوب . (برهان ). وارونه . (ناظم الاطباء). وارون . واژون . واژگون . باشگون . باشگونه . باژگون . باژگونه . و رجوع به واژون شود. || دگرگون . آشفته :
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
چو خسرو جهان را بدانگونه دید
دل و جان بدخواه واژونه دید.
|| وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو :
که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین .
چو رستم به گفتار او بنگرید
تن اندر کف دیو واژونه دید.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسپرد راه .
که او را زمانه بر آنگونه بود
همه تنبل دیو واژونه بود.
|| زشت و نامبارک :
ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.