کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهم کار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باهم آمدن
لغتنامه دهخدا
باهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی ). در صحبت یکدیگر فرارسیدن . || متحد شدن . به یک جا جمع شدن : نبینی که چون باهم آیند مورز شیران جنگی برآرند ش...
-
باهم جوشیدن
لغتنامه دهخدا
باهم جوشیدن . [ هََ دَ ](مص مرکب ) نهایت محبت و رفت وآمد میان دو کس بودن . (یادداشت مؤلف ). انس داشتن . یکدلی در میانه داشتن .
-
جستوجو در متن
-
مباشرة
لغتنامه دهخدا
مباشرة. [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ) جماع کردن . (ترجمان القرآن ) (دهار) (آنندراج ). با کسی جماع کردن . (تاج المصادر بیهقی ). جماع کردن زن را، یا هر دو در یک جامه شدن و ظاهر بدن ایشان (زن و مرد) باهم سودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به خودی به کاری...
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...
-
یاری دادن
لغتنامه دهخدا
یاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدد کردن . همدستی کردن . همراهی کردن . مدد رسانیدن . در منتهی الارب کلمات زیر به «یاری دادن » معنی شده است : نصر، اعانت ، ولایت ، امداد، اسعاد، حمایت ، حمیة، حموة، معاونت ، حباء، عضد، محابات ، اعداء، رفد، انجاد، تعزیر، ن...
-
دل بستن
لغتنامه دهخدا
دل بستن . [ دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مقابل دل برداشتن . مقابل دل برگرفتن . علاقه مند شدن . عشق پیدا کردن . دوستی پیدا کردن . عاشق شدن . دل در گرو محبت کسی آوردن . علاقه پیدا کردن . محبت یافتن : چه بندی دل اندر سرای سپنج چودانی که ایدر نمانی مرنج . فرد...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است . و در کردی و بلوچ...
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) همان غزوه ٔ خندق است . خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 124 آرد: بقول اکثر اهل سیر هم در این سال [ سال پنجم از هجرت ] غزوه ٔ خندق که آنرا حرب احزاب نیزگویند وقوع یافت و در آن غزوه عمروبن عبدود بدست امیرالمؤمنین علی کشته ...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) فضیل بن عیاض بن مسعودبن بشر تمیمی بالولاء الطالقانی الاصل الفندینی . مولد او به ابیورد و بقولی بسمرقند و منشاء وی ابیورد بود. و اصل او از طالقان خراسان و فندین قریه ای از مرو است . و سپس بکوفه شد و در آنجا استماع حدیث کرد و...
-
خاورشناسی
لغتنامه دهخدا
خاورشناسی . [ وَ ش ِ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) عمل خاورشناس . خاورشناسی به رشته ای از معارف بشری اطلاق میشود که بحث از زبان و علم و ادب ملل خاور می کند. از آنجا که موضوع این علم فرهنگ ملل خاور است دامنه ٔ آن در معنای خود بسیار وسیع است و باطلاق عام شا...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اودی . عبداﷲبن ادریس بن یزیدبن عبدالرحمن . عبداﷲبن احمدبن حنبل از ابی ذکربن دریس روایت کند که او گفت ابومحمد اودی یگانه ٔ روزگار خویش بود و اورا جبه ای بود خلق و از اعمش و ابی اسحاق شیبانی و شیوخ بسیار دیگر حدیث ...