کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامزه
لغتنامه دهخدا
بامزه . [ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم خوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و لذیذ. خوش مزه . خوشگوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صاحب طعم . که طعم خوش دارد. خوش طعم : جیحون خوش است و بامزه و دریااز ناخوشی و زهر چو طاعونست . ناصرخس...
-
جستوجو در متن
-
مزه دار
لغتنامه دهخدا
مزه دار. [ م َ زَ /زِ ] (نف مرکب ) بامزه . خوش طعم . خوش آیند به ذائقه .- مزه دار گردیدن ؛ بامزه شدن .مزه یافتن . خوش طعم شدن .
-
بامزگی
لغتنامه دهخدا
بامزگی . [ م َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بامزه . کیفیت بامزه . طعم خوش داشتن . خوش طعم بودن غذا. مزه داشتن . و رجوع به مزه شود. || خوش مزگی . طیبت . خوش طبعی . شوخ بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
سبکدارو
لغتنامه دهخدا
سبکدارو. [ س َ ب ُ ] (اِ مرکب ) دوای سریعالتأثیر. (آنندراج ). || (ص مرکب ) طبیبی که مریض را ادویه ٔ خوش و بامزه دهد. (آنندراج ).
-
قدیان
لغتنامه دهخدا
قدیان . [ ق َ دَ ] (ع مص ) شتافتن اسب . || خوشبوی و بامزه شدن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بمزه
لغتنامه دهخدا
بمزه . [ ب ِ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بامزه . خوش مزه . لذیذ. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
لذاذ
لغتنامه دهخدا
لذاذ. [ ل َ ] (ع مص ) لذاذة. خوشمزه یافتن چیزی را. || مزه یافتن : لذّ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ). || خوش خوردن . (تاج المصادر).
-
لذاذة
لغتنامه دهخدا
لذاذة. [ ل َ ذَ ] (ع مص ) لذاذ. خوشمزه یافتن چیزی را. (منتهی الارب ). مزه یافتن . (منتهی الارب ) (زوزنی ): لذ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ).
-
مزه داشتن
لغتنامه دهخدا
مزه داشتن . [ م َ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) طعم داشتن و لذت داشتن . (ناظم الاطباء). خوش طعم بودن . بامزه بودن . خوش آیند بودن به ذائقه . || شگفتی داشتن . تعجب داشتن . غرابت داشتن : صیاد پی صید دویدن عجبی نیست صید ازپی صیاد دویدن مزه دارد.؟
-
استلذاذ
لغتنامه دهخدا
استلذاذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مزه یافتن .(زوزنی ). مژه یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). لذت بردن . لذت گرفتن . (غیاث ). طلب مزه یافتن . || خوش شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بامزه یافتن . خوش مزه شمردن چیزی . (منتهی الارب ). لذید پنداشتن .
-
خوش طعم
لغتنامه دهخدا
خوش طعم . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (ص مرکب )بامزه . لذیذ. گوارا : و چیز خوش طعم چون انگبین و شکر به آن یار کنند تا بوی و طعم آن بدان بپوشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن چشمه شکافته شود و آبی سرد خوش طعم صافی از آنجا بیرون آید. (تاریخ قم ).
-
خوش خوراک
لغتنامه دهخدا
خوش خوراک . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) لذیذ. بامزه . خوشمزه . خوش طعم . خوشخور. || آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. (از ناظم الاطباء): خِرخِر؛ مرد خوش خوراک خوش پوشاک . (از منتهی الارب ). || کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب . (...
-
خوشخواره
لغتنامه دهخدا
خوشخواره . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) خوشخوار. نیکوخوار : همی دشوارت آید کرد طاعت که بس خوشخواره و باکبرونازی . ناصرخسرو. || (ن مف مرکب ) بامزه . خوشمزه . مزه دار. لذیذ. (یادداشت مؤلف ) : می خوشخواره ٔ خوشبوی همی خور در باغ قمری ...
-
خوشخور
لغتنامه دهخدا
خوشخور. [ خوَش ْ / خُش ْ خوَر / خُرْ ] (نف مرکب ) پرخور. آنکه غذا زیاد خورد. || آنکه غذا رابه نکوئی خورد. آنکه بهر طعامی سازد. || (ن مف مرکب ) بامزه . خوشمزه . خوش خوراک . لذیذ. || خوش خور؛ (فعل امر) در معنی «هنیئاً مریئاً».