کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالغة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالغة
لغتنامه دهخدا
بالغة. [ ل ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث بالغ. بجای زنان رسیده . (مهذب الاسماء). کامله . (غیاث اللغات ). جاریة بالغة؛ دختر بحد بلوغ رسیده .- حجة بالغة ؛ دلیل تمام و کامل : قل فلله الحجة البالغة. (قرآن 149/6)؛ بگو پس مر خدا راست حجت بالغ یعنی دلیل تمام . و یر...
-
جستوجو در متن
-
شتابزدگی
لغتنامه دهخدا
شتابزدگی . [ ش ِ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شتاب زده . دست پاچگی .استعجال . مقابل آهستگی و نرمی . مقابل تأنی . تعجیل و عجله . چالاکی . عجله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). تَعَجرُف . خَدَب . رَهَق . عَجرَفَة. قاهِرَة. قَهیرَة. قَهمَزا. نَمَل . ...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن مگر به تعب نفس ها. «یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصیدو انتم حرم ...
-
تعظیم
لغتنامه دهخدا
تعظیم . [ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ داشتن و بزرگ کردن . (زوزنی ). بزرگ داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ کردن و بزرگ داشتن و به بزرگی صفت نمودن و بزرگ شمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا...
-
رسیده
لغتنامه دهخدا
رسیده . [ رَ / رِ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) آمده . درآمده . وارد. (فرهنگ فارسی معین ). وارد. وارده . (لغات فرهنگستان ). آمده و واردشده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از مصدر رسیدن ، به معنی درآمده و آمده . (از شعوری ج 2 ورق 15) : دگر آنکه گیتی پر از گنج تست...
-
احصان
لغتنامه دهخدا
احصان . [ اِ ] (ع مص )استوار گردانیدن . (منتهی الارب ). محکم ، مستحکم ، تحکیم کردن . حصار کردن . || نگاه داشتن . نگه داشتن . || پارسا گردانیدن تزوج کسی را. (منتهی الارب ). || پارسا گردیدن زن . || شوی کردن زن . شوهر کردن . || باردار شدن ِ زن . || مستو...
-
غابانک
لغتنامه دهخدا
غابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: «بدانکه مرادف این لفظ، شابابک [ ...
-
جامعه شناسی
لغتنامه دهخدا
جامعه شناسی . [ م ِ ع َ / ع ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت جامعه . معرفت الجوامع. آشنایی به احوال جامعه . و رجوع به جامعه شود. || در اصطلاح جامعه شناسان ، علمی که اوصاف کلی و عمومی جوامع حیوانی مخصوصاً جوامع انسانی را مطالعه میکند. (فلسفه ٔ علمی شاله ترج...
-
ذئب
لغتنامه دهخدا
ذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارافی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب...
-
غاریقون
لغتنامه دهخدا
غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی ب...
-
حجةالاسلام تبریزی
لغتنامه دهخدا
حجةالاسلام تبریزی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ م ِ ت َ ] (اِخ ) میرزا محمدتقی بن ملامحمد مامقانی الاصل تبریزی المولد والمسکن متخلص به «نیر» و مشهور به حجةالاسلام از علما و دانشمندان اوائل قرن چهاردهم آذربایجان . علاوه بر مراتب علمی ، قریحه ٔ شعری او هم بس...
-
ذوالقرنین ثانی
لغتنامه دهخدا
ذوالقرنین ثانی . [ذُل ْ ق َ ن َ ن ِ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص ص 31 آمده است : اسکندر الرومی و هو ذوالقرنین الثانی - انتهی . و حق همین است چه ذوالقرنین قرآن خبر از زمانهائی میدهد که تواریخ دسترس فعلی بشر از آن خبری ندارد و ذوالقرنین رومی را همان...