کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالای منبر رفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سپیده بالای
لغتنامه دهخدا
سپیده بالای . [ س َ /س ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صبح کاذب . (شرفنامه ). روشنی صبح صادق که آن را سپیده دم نیز گویند. (آنندراج ).
-
داغ بالای داغ
لغتنامه دهخدا
داغ بالای داغ . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن مصائب پی درپی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دردی پس دردی . رنجی پس رنجی دیگر. تعب و المی بدنبال الم و تعبی دیگر.
-
جستوجو در متن
-
منبر
لغتنامه دهخدا
منبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد ...
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن الاسود جرشی ، مکنی به ابوالاسود، از زاهدان و پاکان بود. سلیم بن عامر خبائری گوید:در شام خشکسالی پدید آمد. معاویه با مردم شام برای استسقا از شهر بیرون رفتند. معاویه بر منبر رفت و پرسید یزیدبن اسود کجاست ؟ مردم او را صدا کردند....
-
فارقی
لغتنامه دهخدا
فارقی . [ رِ ] (اِخ ) مالک بن سعیدبن مالک ، مکنی به ابوالحسن . از قضات کشور مصر بود و پس از عزل عبدالعزیزبن محمد در سال 398 هَ . ق . سمت ولایت یافت ، و به تدریج منزلت او در نزد حاکم مصر بالا رفت و همنشین اوگردید و در جشن ها و روزهای سلام بهمراه او بر...
-
فیض بخش
لغتنامه دهخدا
فیض بخش . [ ف َ ب َ ] (اِخ ) شاه قاسم پسر سیدمحمدنوربخش . عارفی زاهد بود و در تمامی فنون طریقت خلیفه ٔ پدرش نوربخش بود. معروف است که سلطان حسین میرزا از سلطان یعقوب والی عراق درخواست که فیض بخش را روانه ٔ خراسان نماید تا به برکت قدوم او بیماریش درمان...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) شبویه مروزی . محمدبن محمدبن عمر یکی از شیوخ طریقت صوفیه باواخر مائه ٔ چهارم و اوائل پنجم . معاصر ابوسعید ابوالخیر. مولد و منشاء او مروالروذ بود. و او به روزگار خویش زبان وقت و در ناحیت خویش بی مانند بودو از اصحاب شیخ ابوالع...
-
چیچرو
لغتنامه دهخدا
چیچرو. [ چی چ ِ رَ ] (اِخ ) سیسرون . از بزرگترین خطبای روم است در سوم ژانویه ٔ 107 ق .م . تولد یافت و در هفتم دسامبر سال 43 ق .م . درگذشت . چیچرو در جوانی تا 27سالگی به تحصیل علوم قضائی اشتغال داشت پس از آن سفری به یونان و آسیا کرد و در آن نواحی نیز ...
-
کوره
لغتنامه دهخدا
کوره . [ رَ / رِ ] (معرب ، اِ) کورة. معرب خره . شهرستان . (از برهان ). شهرستان . ج ، کُوَر. (منتهی الارب ). مدینه . (اقرب الموارد). بمعنی بلد.معرب خره . بلوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهرستان . (آنندراج ). شهرستان و ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن علی بن مسلم زاهد. وی از مردم زبیدیمن بود و در بغداد اقامت گزید. اولاد او اسماعیل و عمر و مبارک همه محدث بوده اند و همچنین اند اولاد مبارک . (از تاج العروس ). سمعانی آرد: محمدبن یحیی زبیدی مکنی به ابوعبداﷲ، واعظ و ...
-
طریثیث
لغتنامه دهخدا
طریثیث . [ طُ رَ ] (اِخ ) دهی است به نیشابور. (منتهی الارب ). طرشیز. ترشیز. دهات بسیاری است از اعمال نیشابور که طریثیث قصبه ٔ آنجاست . این ناحیه تا سال 530 هَ . ق . همواره منبع افاضل و موطن علماء از اهل دین و صلاح بود، تا آنکه طایفه ٔ باطنیه ازفرقه ٔ...
-
کاتب رومی
لغتنامه دهخدا
کاتب رومی . [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) ابوالحسین جوهربن عبداﷲ معروف به (کاتب رومی ) سردار بزرگ فاطمیه از غلامان معز فاطمی و از بزرگان زمان خود بود. در دولت فاطمی خدمت های بزرگ انجام داد و آثار پسندیده بیادگار گذارد. بنای شهر قاهره و جامعالازهر از یادگارهای م...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حفده . محمدبن اسعدبن محمدبن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی الأصل معروف به حفده و ملقب به عمدةالدین فقیه شافعی نیشابوری . او فقیهی فاضل و واعظی فصیح و اصولی بود، به مرو نزد علی بن ابی بکر محمدبن منصور سمعانی والد حافظ مشه...
-
بیضا
لغتنامه دهخدا
بیضا. [ب َ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت آباده ٔ فارس ، جمعیت 20000 تن ، مرکز تل بیضا که آثار قدیمه زیاد دارد، دارای 54 قریه . (از یادداشت مؤلف ). بلوک بیضا میانه ٔ شمال و مغرب شیراز است و این بلوک را برای آن بیضا گویندکه لشکر عرب چون سپاه عجم را شکست دا...