کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیگوش بازیگوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ددد
لغتنامه دهخدا
ددد. [ دَ دِ ] (ع ص ) بازی دوست . بازیگوش . (ناظم الاطباء). در گفته طرماح : و استطرقت طعنهم لما احزأل بهم آل الضحی ناشطاً من داعب دَدِد.(از منتهی الارب ).
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (ع اِ) هر سرکش و نافرمان از مردم و پری و ستور و جز آن . ج ، شَیاطین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نافرمان . متمرد. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد). || دیو. (دهار) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (آنندراج ) (منتهی...
-
زبط
لغتنامه دهخدا
زبط. [ زَ ] (ع مص ) بانگ کردن بط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). زبط و زبیط؛ فریاد مرغابی . (محیط المحیط) (البستان ). فریاد کردن مرغابی : «زبط البط»؛ یعنی فریاد کرد مرغابی . (ترجمه ٔ قاموس ). زبط و زبیط، صیاح مرغابی . (از متن اللغه ). زبط ...
-
شعور
لغتنامه دهخدا
شعور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعْر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ شَعَر. (ناظم الاطباء). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || (اِمص ) فهم و دریافت و ادراک و معرفت . (ناظم الاطباء). دریافت . اندریافت . هوش . (یادداشت مؤلف ).- شعور گرفتن از...
-
تن زدن
لغتنامه دهخدا
تن زدن . [ ت َ زَ دَ ](مص مرکب ) خاموش بودن و خاموش شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از ساکت شدن است . (انجمن آرا). خاموش شدن . (غیاث اللغات ). ساکت شدن . خاموش بودن . (از فرهنگ رشیدی ). خموش بودن . (شرفنامه ٔ منیری ) : ای ابر بهمنی نه بچشم من ان...
-
هوا
لغتنامه دهخدا
هوا. [ هََ ] (ع اِ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن (ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است . جَوّ میان زمین و آسما...
-
شوخ
لغتنامه دهخدا
شوخ . (اِ) چرک . (فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وسخ . (یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و کلخج باشد که بر تن و جامه نشیند و گروهی از عامه چرک گویند. (از لغت فرس اسدی ). چرک جامه وچرک بدن . (غیاث اللغات...
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).منه : خط فلان ؛ کم و اندک خورد فلان . (منتهی الارب ). || شکافتن گ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...