کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازگوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازگوی
لغتنامه دهخدا
بازگوی . (اِمص مرکب ) رجوع به بازگو شود.
-
جستوجو در متن
-
واگوی
لغتنامه دهخدا
واگوی . (اِمص مرکب ) مرادف بازگوی . بازگفتن حرف شنیده را که مردم با هم گویند. || باز دادن جواب از گنبد و حمام . (آنندراج ) : در این گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام . زلالی (آنندراج ).|| در اصطلاح موسیقی ، جماعه ٔ خوانندگان چون حاضر شوند...
-
اسامی
لغتنامه دهخدا
اسامی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسماء. جج ِ اسم . (غیاث اللغات ). نامها : حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی . (کلیله و دمنه ).اسامی ساکنان کوی او دریک ورق دیدم در آن دیباچه ٔ دولت حدیث ما نمیگنجد.امیرحسن دهلوی .
-
خرگیر کردن
لغتنامه دهخدا
خرگیر کردن . [ خ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) بمسخره خرها گرفتن . گرفتن خر به بیگاری یا برای اردو. (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت خیر است بازگوی خبرگفت خرگیر می کند سلطان . انوری .|| بمشکل افتادن . به رنج افتادن . چون خر در وحل گیر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بازگفتن
لغتنامه دهخدا
بازگفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) مطلق گفتن . قول . بیان سخن : چه بودی کز آن سان بجستی ز جای بما باز گو ای جهان کدخدای .فردوسی .تهمتن بدیشان چنین گفت بازکه ای نامداران گردن فراز. فردوسی .اگر بازگوئی مرا این رواست که جان من اندر دم اژدهاست . فردوسی .پاد...
-
فرهنگجوی
لغتنامه دهخدا
فرهنگجوی . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) فرهنگجو. فرهنگ جوینده . جویای دانش و فرهنگ : هنرمند جمهور فرهنگجوی سرافراز با دانش و آبروی . فردوسی .شبستان همه پر شد از گفتگوی که اینت سر و تاج فرهنگجوی . فردوسی .وز او شادمان شد دل مادرش بیاورد فرهنگجویان برش . فرد...
-
بازگو
لغتنامه دهخدا
بازگو. (اِمص مرکب ) بازگوی . بازگویه . تکرار. اعاده ٔ چیزی که گفته شده باشد. (ناظم الاطباء). واگویه . تکرار سخن : غصه ها هست در دلم که زبان زهره ٔ بازگو نمیدارد. خاقانی .صحبت شبهای میخواران ندارد بازگوچون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش . صائب (از آ...
-
بی حشمت
لغتنامه دهخدا
بی حشمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بی ترس . بی واهمه . بی ملاحظه :هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). گفت به از این میخواهم بی حشمت نصیحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61). تو مردی که جز راست نگویی و غ...
-
خوانسالار
لغتنامه دهخدا
خوانسالار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره چی . بکاول . طباخ . بکاول ترکی است و در هندوستان او را چاشنی گیر خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). عُجاهِن . (بحر الجواهر) : آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ). [ عبدالرحمن محم...
-
بیدین
لغتنامه دهخدا
بیدین . (ص مرکب ) (از: بی +دین ) کافر و بیراه و بی مذهب . (آنندراج ). بی کیش و بی مذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). کافر. بی کتاب . که دین ندارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دین ندارد. بی کیش . لامذهب . مقابل دیندار. زندیق . (مهذب الاسماء) : بمن بر پس از مرگ ن...
-
کینه جوی
لغتنامه دهخدا
کینه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) انتقام خواهنده . انتقام طلب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو. انتقام کشنده : جز به مادندر نمانداین جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).چنان همچو کیخسرو ...
-
تفصیل
لغتنامه دهخدا
تفصیل . [ ت َ ] (ع مص ) جدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). جداجدا کردن از یکدیگر. (زوزنی ). جدا نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پاره پاره کردن . (زوزنی ). قطعه قطعه کردن پارچه برای دوختن لباس . (از اقرب الموارد). || فصل فصل ساختن ک...
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است . (حدود العالم ). قرطبه ، قصبه ٔ اندلس اس...
-
ابن هشام
لغتنامه دهخدا
ابن هشام . [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) ابومحلم محمدبن هشام بن عوف التمیمی الشیبانی السعدی اللغوی . ابواحمد عسکری گوید او امام لغت عربیت و علم شعر و ایام ناس است و اصل وی از اهواز باشد و در طلب حدیث مراراً بمکه و کوفه و بصره سفر کرد و از سفیان بن عیینه و جم...