کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازنشستگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازنشستگی
لغتنامه دهخدا
بازنشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب )تقاعد. (لغات مصوبه فرهنگستان ). دورانی را که معمولاً در اواخر عمر، عضو اداره یا مؤسسه ای پس از مدتی خدمت ، بدون انجام دادن کار، حقوق خود را از صندوق آن اداره یا مؤسسه دریافت میدارد. بر طبق آخرین قانون ت...
-
جستوجو در متن
-
نشستگی
لغتنامه دهخدا
نشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی نشسته . (یادداشت مؤلف ).- بازنشستگی ؛ بازنشسته بودن .- فرونشستگی ؛ فرورفتگی .رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
-
بازنشسته
لغتنامه دهخدا
بازنشسته . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش . فرونشسته . منطفی : شمع فلک با هزار مشعل انجم ...
-
تقاعد
لغتنامه دهخدا
تقاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بازایستادن . (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اکراه و درنگی . و س...
-
متقاعد
لغتنامه دهخدا
متقاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) فرهنگستان ایران «بازنشسته » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.- متقاعد شدن ؛ بازنشسته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش ...
-
فاضل تونی
لغتنامه دهخدا
فاضل تونی . [ ض ِ ل ِ ] (اِخ ) شیخ محمدحسین فاضل پسر ملا عبدالعظیم و فاطمه ، در تون (فردوس ) به سال 1257 هَ . ش . تولد یافت . پدر و مادرش هر دو درزادگاه او درگذشتند. فاضل تونی در مدارس قدیم تحصیل کرد و در ادبیات ایران و زبان عرب اطلاعات وسیع داشت . و...
-
رابینو
لغتنامه دهخدا
رابینو. [ ن ُ ] (اِخ ) در سال 1877 م . تولد یافت . از سال 1903 تا 1905م . (از 1272 تا 1284 شمسی ) نماینده ٔ کنسولی بریتانیا در کرمانشاه و از سال 1906 تا 1912 نایب کنسول آن دولت در رشت بود و پس از جنگ جهانی اول نیز یک چند در شهرهای ازمیر و قاهره خدمت ...
-
وظیفه
لغتنامه دهخدا
وظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف : حافظ وظیفه ٔ تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که...
-
مستخدم
لغتنامه دهخدا
مستخدم . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) کسی که از او خدمت خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که دیگری او را به خدمت گرفته باشد. (اقرب الموارد). اجیر و آنکه مزد و اجرت می گیرد برای کار کردن و خدمت نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به استخدام شود. || خدمتگزار. (لغا...
-
رسمی
لغتنامه دهخدا
رسمی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رسم . مقابل غیررسمی . بآیین . (یادداشت مؤلف ). || معمول و متداول که از نوع ممتاز نباشد.- لباس رسمی ؛ لباسی که در جشنها پوشند. (فرهنگ فارسی معین ).- || لباسی که طایفه ٔ نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. (یادداشت م...
-
بانک
لغتنامه دهخدا
بانک . (فرانسوی ، اِ) (از ایتالیایی بانکا بمعنی میزی که روی آن چیزهائی فروشند). سازمان و دستگاهی که محل ذخیره ٔپول مردم است و بدان داد و ستد کنند یا داد و ستد آنجا انجام گیرد. بنگاه صرافی و معاملات مهم نقدی . سازمانی که عملیات آن بطور کلی عبارت است ا...