کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازغ
لغتنامه دهخدا
بازغ . [ زِ ] (ع ص ) طلوع کننده . (آنندراج ). طالعشونده . روشن . (غیاث اللغات ). درخشان . تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تابنده . برآینده . ج ، بَوازِغ . درخشنده . نورگسترنده : زآنکه بینایی که نورش بازغ است از عصا و از عصاکش فارغ است . مولوی ...
-
واژههای همآوا
-
باذق
لغتنامه دهخدا
باذق . [ ذَ ](معرب ، اِ) شیره ٔ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته ، معرب باده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نصف آن تبخیرشده باشد. مأخوذ از باده ٔ فارسی ، شیره ٔ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته . (ناظم...
-
باذق
لغتنامه دهخدا
باذق . [ ذِ ] (ع ص ، از اتباع ) حاذق باذق ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). رجوع به بحر الجواهر شود.
-
بازق
لغتنامه دهخدا
بازق . [ ] (اِخ ) نام شهری است در کتاب مقدس (سفر داوران 1 : 4) ذکر آن آمده و گوید که قوم خدا در آنجا بر کنعانیان دست یافته پادشاه ایشان را اسیر کردند. (از قاموس کتاب مقدس ص 159).
-
بازق
لغتنامه دهخدا
بازق . [ ] (اِخ ) نام محلی که شاؤل قبل از آنکه به یابیش جلعاد هجوم آور شود، عساکر خود را در آنجا جمع کرد. رجوع به کتاب اول سموئیل 11 : 8 و 9 شود. بعضی گمان برده اند که نزدیکی موزه و اسم حالیه اش ابزق میباشد و دور نیست که همان برقی باشد که در نزدیکی ...
-
جستوجو در متن
-
بازغة
لغتنامه دهخدا
بازغة. [ زِ غ َ ] (ع ص ) مؤنث بازغ . رجوع به بازغ شود.
-
عصاکش
لغتنامه دهخدا
عصاکش . [ ع َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) عصاکشنده . آنکه با گرفتن عصای نابینا او را راهبری کند. (از آنندراج ). امیر. (از منتهی الارب ) : زآنکه بینائی که نورش بازغ است ازعصا و از عصاکش فارغ است . مولوی .در عصای حزم و استدلال نیست بی عصاکش بر سر هر ره مایس...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
طالع
لغتنامه دهخدا
طالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از منطقةالبروج که بر افق شرقی است ، حین ...