کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریکراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک . (ناظم الاطب...
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ر...
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . [ هِن ْ ] (ع ص ) راهی . با رفاه در زندگی . (از متن اللغة). فراخ . (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه ؛ زیست فراخ . (ناظم الاطباء). زندگی ساکن و بارفاه . (از اقرب الموارد). || ساکن . (از متن اللغة). دریای ساکن . (از اقرب الموارد). || طعام راه ؛ طعام د...
-
راه راه
لغتنامه دهخدا
راه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). ر...
-
گردن باریک
لغتنامه دهخدا
گردن باریک . [ گ َ دَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ملایم و مطیع. منقاد. (غیاث ). کنایه از ملایم و هموار. (آنندراج ) : حسن فولاد بود گردن باریک اینجاتیزی تیغ به جوهر چه تواند کردن ؟صائب (از آنندراج ).
-
آب باریک
لغتنامه دهخدا
آب باریک . (اِخ ) نام محلی کنار راه همدان به کرمانشاه ،میان روان و گندچین . و رجوع به گردنه ٔ آب باریک شود. || نام کوهی در کرمان متصل بجبال بارز.
-
دم باریک
لغتنامه دهخدا
دم باریک . [ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی انبردست .
-
دره باریک
لغتنامه دهخدا
دره باریک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ایزه ، با 145 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روده ٔ باریک
لغتنامه دهخدا
روده ٔ باریک . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء دقاق . (لغات فرهنگستان ). رجوع به معاء دقاق و روده شود.
-
رنج باریک
لغتنامه دهخدا
رنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را. ظهوری...
-
میان باریک
لغتنامه دهخدا
میان باریک . [ یام ْ ] (ص مرکب ) کمرباریک . که کمری باریک دارد. (از جانداران ). اهضم . اَقَب ّ. اَهیَف . (یادداشت مؤلف ). || (در اشیاء) که وسط آن باریک باشد. که میانه ٔ آن نسبت به دو سوی باریکتر بود. که حجم قسمت وسطای آن از قسمتهای مقدم و مؤخر کمتر...
-
باریک برگ
لغتنامه دهخدا
باریک برگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بید . گونه ای از بید که در دره ٔ چالوس و ساحل رود کرج و کوه دنا در شیراز و جبال کوه گیلویه دیده شده است . (گااوبا).
-
باریک پرناک
لغتنامه دهخدا
باریک پرناک . (اِخ ) امیر عراق عرب که از مخالفین و رقبای شاه اسماعیل صفوی بود. رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 44 شود.