کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارگاه کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارگاه کشیدن
لغتنامه دهخدا
بارگاه کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بر پا کردن خیمه . بارگاه آراستن . بارگاه افراشتن . بارگاه زدن : در همت گدای تو باشد فر و هنوزبر عرش اگر کشند شهان بارگاه را. کمال خجندی (از ارمغان آصفی ).رجوع به بارگاه افراشتن ، بارگاه آراستن و بارگاه زدن ش...
-
واژههای مشابه
-
بارگاه بستن
لغتنامه دهخدا
بارگاه بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن و بستن چادرو خیمه بر ستور. حمل کردن آن بر چارپا : ببندند بر فیل نر بارگاه درآرند جنبش به این کارگاه .هاتفی جامی (از ارمغان آصفی ).
-
بارگاه ساختن
لغتنامه دهخدا
بارگاه ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ایجاد بارگاه . خیمه و خرگاه زدن . || محل پذیرایی و ملاقات فراهم کردن : منعم بکوه و دشت و بیابان غریب نیست هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت .سعدی (از ارمغان آصفی ).
-
خاتون بارگاه
لغتنامه دهخدا
خاتون بارگاه . (اِخ ) از توابع طهران است و دارای معدن زغال سنگ میباشد.
-
خاتون بارگاه
لغتنامه دهخدا
خاتون بارگاه . (اِخ ) دهی است در آمل . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 41 شود.
-
گنبد و بارگاه
لغتنامه دهخدا
گنبد و بارگاه . [ گُم ْ ب َ دُ رِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گنبد و مأذنه ٔ زیارتگاه . رجوع به گنبد شود.
-
جستوجو در متن
-
بارجا
لغتنامه دهخدا
بارجا. (اِ مرکب ) بارجای . بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند. مثالش امیرخسرو فرماید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم . (از سروری ).بارگاه است . (انجمن آر...
-
پای کشان
لغتنامه دهخدا
پای کشان . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن پا.- پای کشان آمدن یا رفتن ؛ رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای : رجا گفت ...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد...
-
ندا
لغتنامه دهخدا
ندا. [ ن ِ ] (از ع ، اِ) بانگ . فریاد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آواز. (آنندراج ). اعلان . (ناظم الاطباء). نداء : می شنیدی ندای حق و جواب بازدادی چنانکه داد کلیم . ناصرخسرو.به گوش هوش من آید ندای اهل بهشت نصیب نفس من آید نوید ملک بقا. خاقانی .این ...
-
استخفاف
لغتنامه دهخدا
استخفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سبک شمردن کسی را. (منتهی الارب ). سبک گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سبک داشتن .(تاج المصادر بیهقی ): شنودم که بخلوتها خلعت ها را استخفاف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502). || خوار داشتن . (منتهی الارب ). سبکدا...
-
تشویر
لغتنامه دهخدا
تشویر. [ ت َش ْ ] (ع مص ) ریاضت دادن اسب را یا سوار شدن بر آن و برگردانیدن در وقت عرض بیع تا بنگرند روش و حسن و نجابت آن را. || با کسی کاری کردن که موجب شرم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خجل کردن . (دهار) (از اق...
-
تتق
لغتنامه دهخدا
تتق . [ت ُ ت ُ ] (اِ) تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چادر و پرده ٔ بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). سراپرده . (غیاث اللغات ). پرده . (شرفنامه ٔ منیری ) (اوبهی ) (دهار). صاحب کشف نوشته که این لفظ عربی نی...
-
بساط
لغتنامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). نوعی از طنفسه (معرب تنبسه ) دراز کم عرض . ج ، بُسُط. (از اقرب الموارد). ج ِ بُسُط. مأخوذ از تازی فرش و هرچیز گستردنی . (ناظم الاطباء) (دزی ج 1). بساطافک...