تشویر. [ ت َش ْ ] (ع مص ) ریاضت دادن اسب را یا سوار شدن بر آن و برگردانیدن در وقت عرض بیع تا بنگرند روش و حسن و نجابت آن را. || با کسی کاری کردن که موجب شرم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خجل کردن . (دهار) (از اقرب الموارد). خجل و شرمگین کردن . (ناظم الاطباء). شرمنده کردن . (آنندراج ). || خجلت و شرمساری . (غیاث اللغات ). خجلت و شرمساری کشیدن . (ناظم الاطباء). شرمنده شدن .(آنندراج ). خجالت و انفعال . (آنندراج ) :
پرآژنگ وتشویر شد مادرش
ز گفتن پشیمانی آمد برش .
سکندر به رخ رنگ تشویر یافت
ز گفتار او بر جگر تیر یافت .
بدو آسیابان بتشویر گفت
که جز تنگدستی مرا نیست جفت .
خواست که از تشویر و رسوایی ... هلاک شود. (کیمیای سعادت ).
شد ز تشویر ماه رویش سرخ
در غم جامه گشت چشمش تر.
بتشویر گفتم که از بی ستوری
به بیگانگی می کشد آشنایی .
تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست
تسکین روان از لب خندان تو خاست .
جام خم کن جرعه بر خامان بریز
عذر تشویر از پشیمانی بخواه .
هم در تو به صدهزار تشویر
دارد رقم هزار تقصیر.
واگر در این باب با ما مفاوضتی رفتی پیش از نفاذ تدبیر بدین تشویر و تقصیر مأخوذ نگشتی . (سندبادنامه ص 127). و اگر این خدمت در معرض تقصیر و تشویر جلوه کرده ست و .... در بارگاه اعلا، اعلاه اﷲ شرف ملاحظتی و استماعی یابد. (سندبادنامه ص 343).
از خواب و خور خویش چه گویم که نمانده
جز حسرت و تشویر ز خواب و ز خور من .
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر درگذارد ز تشویر قندت .
جوان گفت از میان موج تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر.
باقی اسیران سر در پیش انداختند و از تشویر و خجالت جواب ندادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 406). || پریشانی و آشفتگی . || شرم . (ناظم الاطباء). || اشارت کردن بدست سوی کسی . (تاج المصادر بیهقی ). اشارت کردن . (زوزنی ). اشارت کردن به سوی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بدست و چشم و ابرو و جز اینها اشارت کردن .(از اقرب الموارد). اشاره کردن . (غیاث اللغات ). || بلند کردن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه نمودن عورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.